نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

طنز | تاپیکـ جامع جوکـ |

چقدر از پست ها راضی هستید ؟؟؟!!!

  • ۰%

    رای 8 6.7%
  • ۲۵%

    رای 4 3.4%
  • ۵۰%

    رای 10 8.4%
  • ۷۵%

    رای 24 20.2%
  • ۱۰۰%

    رای 73 61.3%

  • مجموع رای دهندگان
    119
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #291
ديرباور


روزي يکي از همسايه‌ها خواست خر ملانصرالدين را امانت بگيرد.


به همين خاطر به در خانه ملا رفت.


ملانصرالدين گفت: "خيلي معذرت مي‌خواهم خر ما در خانه نيست".


از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن.


همسايه گفت: "شما که فرموديد خرتان خانه نيست؛


اما صداي عرعرش دارد گوش فلک را کر مي‌کند."


ملا عصباني شد و گفت: "عجب آدم کج خيال و ديرباوري هستي.


حرف من ريش سفيد را قبول نداري ولي عرعر خر را قبول داري."
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #292
گريه بر مرده

روزي ملانصرالدين به دنبال جنازه‌ي يکي از ثروتمندان مي‌رفت و با صداي بلند گريه مي‌کرد. يکي به او دلداري داد و گفت: "اين مرحوم چه نسبتي با شما داشت؟"

ملا جواب داد: "هيچ! علت گريه‌ي من هم همين است.
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #293

کرامت ملا



روزي ملانصرالدين ادعاي کرامت کرد.


گفتند "دليلت چيست؟"


گفت: "مي‌توانم بگويم الساعه در ضمير شما چه مي‌گذرد؟"


گفتند: "اگر راست مي‌گويي بگو."


گفت: "همه‌ي شما در اين فکر هستيد که آيا من مي‌توانم ادعايم را ثابت کنم يا نه!"
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #294
مهمان شدن ملانصرالدين


روزي ملانصرالدين به عده‌اي رسيد که مشغول غذا خوردن بودند. رفت جلو و گفت "السلام يا طايفه‌ي بخيلان!"


يکي از آن‌ها گفت: "اين چه نسبتي است که به ما مي‌دهي؟ خدا گواه است که هيچ‌ يک از ما بخيل نيست."


ملانصرالدين گفت: "اگر خداوند اين طور گواهي مي‌دهد، از حرفي که زدم توبه مي‌کنم، و نشست سر سفره‌ي آن‌ها و شروع کرد به غذا خوردن."
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #295
شکايت الاغ


الاغ ملانصرالدين روزي به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضي شکايت کرد. قاضي ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضيح بده. ملا هم گفت : جناب قاضي. فرض کنيد شما خر من هستيد. من شما را زين مي کنم و افسار به شما مي بندم و شما حرکت مي کنيد. بين راه سگها به طرفتان پارس مي کنند و شما رَم مي کنيد و به طرف چراگاه حاکم مي رويد. حالا انصاف بديد من مقصرم يا شما؟
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #296
خويشاوندي


يک روز ملانصرالدين خرش را به سختي مي زد و رهگذري از آنجا مي گذشت و پرسيد که چرا مي زني گفت ببخشيد اگر مي دانستم که با شما خويشاوندي دارد اين کارو نميکردم!
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #297
دو تا خر


يه روز ملانصرالدين و دوستش دوتا خر ميخرن.


دوست ملا ميگه: چه طوري بفهميم کدوم ماله منه کدوم ماله تو؟


ملا ميگه خوب من يه گوش خرم رو ميبرم اوني که يه گوش داره مال من اوني هم که دو گوش داره مال تو.!


فرداش ميبينن خر ملا گوش اون يکي خره رو از سر حسادت خورده!!!


دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من جفت گوش خرمو ميبرم!!!


فرداش ميبينن بازم قضيه ديروزيه...


دوست ملا ميگه :حالا چيکار کنيم ملا ميگه: من دم خرمو ميبرم!


فرداش بازم قضيه ديروزي ميشه..


دوست ملا با عصبانيت ميگه: حالا چيکار کنيم ملانصرالدين هم ميگه:عيبي نداره خب حالا خر سفيده مال تو خر سياه مال من
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #298
تجربيات اثبات شده
ملا در اتاقش نشسته بود که مگسي مزاحم استراحتش مي شود، مگس را مي گيرد و يک بالش را مي کند. مگس کمي مي پرد دوباره مگس را مي گيرد و بال ديگرش را هم مي کند. او مي گويد: بپر ولي مگس نمي پرد. به خود مي گويد: به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بکنيد گوش او کر مي شود
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #299
خواب خوش


شبي ملانصرالدين خواب ديد که کسي ? دينار به او مي دهد، اما او اصرار مي کند که ?? دينار بدهد که عدد تمام باشد. در اين وقت، از خواب بيدار شد و چيزي در دستش نديد. پشيمان شد و چشم هايش را بست و گفت: «باشد، همان ? دينار را بده، قبول دارم.»
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,554
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
  • #300

لامپ اضافي خاموش



ملانصرالدين داشت سخنراني مي کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برايش روشن مي شود. ناگهان در ميان جمعيت ، زن خود را ديد. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش.
 
امضا : Osenwt
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
411
بازدیدها
10,422

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا