طنز | تاپیکـ جامع جوکـ |

[Mélomanie]

یه روز سه تا بنده خدا نشسته بودن جایی، یکیشون یه عدد میگفت بعد همه شون هرهر میخندیدن و ریسه می رفتن.
یه نفر می رسه میگه آقا قضیه ی این عددا چیه؟
میگن ما حال نداریم جوکها رو کامل تعریف کنیم واسه ی هر جوک یه عدد گذاشتیم. وقتی یکیمون اون عدد رو میگه ما یاد اون شماره جوک میفتیم و میخندیم
بهش میگن حالا تو یه عدد بگو. یارو میگه 37
یهو هرسه تا میزنن زیر خنده از شدت خنده اشکشون در میاد میگن ای ول دمت گرم این یکیو تاحالا نشنیده بودیم

 

[Mélomanie]

یه بارم یه مغازه آتیش گرفته بود

پریدم تو عمق آتیش یه دختررو نجات بدم

آتش نشانه گفت بیا بیرون

گفتم انسانیتت کجا رفته ؟
گفت باشه ولی اون مانکنه بیا بیرون

 

[Mélomanie]

تنها باری که کسی من رو با یه چهره

معروف اشتباه گرفت، تو ۸ سالگیم بود

واسه نخستین بار رفتم تو کوچه، همه ی‌

بچه‌ها جیغ کشیدن سمندوووون و فرار
کردن

 

[Mélomanie]

اگه بخوام چهارتا نصیحت به یه پسر بکنم
یکیش این که دختری پیدا کنید که باهاتون صادق باشه..
دومیش این که دختری پیدا کنید که دست پختش خوب باشه..
سومیش دختری پیدا کنید که بساز باشه

چهارمی هم این که هیچوقت این سه تا دخترو از وجود همدیگه آگاه نکنید

 

[Mélomanie]

یه سری از دختر همسایمون خوشم

میومد،هرروز صبح می رفتم براشون

نون تازه میگرفتم ، بجا دختره باباش

عاشقم شده بود

 

[Mélomanie]

رفتم دانشگاه شریف از یکی پرسیدم ببخشید سرویس بهداشتی کجاس؟

میگه به اندازه سینوس p شیشم برو بعد با همون زاویه بپیچ و بعدش با تانژانت زاویه آلفا برو…

ترجیح دادم شلوارم سنگین شه تا مغزم

 

[Mélomanie]

ولی شهرستانای کوچیک خیلی جالبن, همه ی همو میشناسن

داشتم با پسر عمم تو شهر میرفتیم با خودرو, پلیس راهنمایی رانندگی اومد پشتمون با بلندگو گفت جعفر اونجا پارک نکن, پارک ممنوعه, آتیش بیفته به گندمای آقات

 

[Mélomanie]

پای بابام ضربه خورده بود، مامان بزرگم

زردچوبه و تخم مرغ و کره حیوانی

و … گذاشته بود رو پاش رفته بودن پزشک

دکتره گفته بود

“سیب زمینی هم میذاشتین کوکو درست میکردین دیگه”

 

[Mélomanie]

کاش خدا منو عزراییل می کرد

‏صبح هرکی از خونه بیرون میومد می‌گفت چه روز خوبی زود جونشو میگرفتم

‏اون مجری رادیوام که صبح داد میزنه جوان ایرانی سلامو میزاشتم اول فهرست



به بابابزرگم گفتم ارزوت چیه گفت قبل

از مامان بزرگت بمیرم،مامان بزرگم با

گریه از اتاق رفت بیرون

بعد بابابزرگم گفت دروغ گفتم زن میخام

 

[Mélomanie]

تو صف نون بودم یهو از اون پشت داد زدم

آقا این چه وضشه؟

نونو گرون تر میفروشی هی هم لاغر ترش می کنی؟؟ همین نونو واسه زن و بچه ي خودت می بري؟؟؟

دختره بهم گفت باشه پهلوان تختی ولی این جا صف شیره