من همیشه به کارنامهام با این دید نگاه میکردم که عیب نداره نوزده برادر بیسته، هیژده خواهر نوزدهه، هیوده داداش ناتنی هیژدهه، شونزده آبجی کوچیکه هیودهه، همینجوری پیش میرفتم تا اینکه یه بار چاهار و نیم شد نوهعمهی پسرخالهی پنج
دیدی وقتی داری با جارو خاک رو میریزی تو خاک انداز یه خطی از خاک جلوی خاک انداز میمونه و مجبوری یه قدم بری اونورتر دوباره جارو بزنیش؟ من یبار سر همین قضیه نزدیک بود از مرز خارج بشم گرفتنم