طنز | تاپیکـ جامع جوکـ |

چقدر از پست ها راضی هستید ؟؟؟!!!

  • ۰%

    رای 8 6.7%
  • ۲۵%

    رای 4 3.4%
  • ۵۰%

    رای 10 8.4%
  • ۷۵%

    رای 24 20.2%
  • ۱۰۰%

    رای 73 61.3%

  • مجموع رای دهندگان
    119
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

The patriot

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/10/19
ارسالی‌ها
347
پسندها
1,649
امتیازها
10,413
سطح
0
 
  • #4,211
یه سری با بابام رفتم استخر دو بار زیر آبی رفتم جلوش گفت ماشالا, تو زندگیت به جایی که نرسیدی در عوض قورباغه خوبی شدی






بابا تو که داری ما رو حیوان میکنی, حداقل بگو دلفین، بگو ماهی، بگو ستاره دریایی
 

The patriot

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/10/19
ارسالی‌ها
347
پسندها
1,649
امتیازها
10,413
سطح
0
 
  • #4,212
آدرس دادن‌خارجی ها




کوچه سانفرانسیکو منطقه ۱. پلاک ۴. ساختمان بلکبری. طبقه ۴ واحد ۱۸.

آدرس دادن ماها


همینطور مستقیم‌بپیچ به چپ بعد از یکی دیگه آدرس بگیر
 

The patriot

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/10/19
ارسالی‌ها
347
پسندها
1,649
امتیازها
10,413
سطح
0
 
  • #4,213
روزی دختر کوچولویی در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!
 

The patriot

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/10/19
ارسالی‌ها
347
پسندها
1,649
امتیازها
10,413
سطح
0
 
  • #4,214
‏گزارشگر شبکه سه رفته از مردم پرسیده نظرتون درباره سریال ‎ستایش چیه؟ آقاهه می‌گه سریال خوبیه، اخلاق حشمت هم بهتر شده.
 

زَرِآ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
15/6/19
ارسالی‌ها
1,928
پسندها
28,511
امتیازها
57,373
مدال‌ها
20
سن
21
سطح
29
 
  • #4,215
دلم واسه مدير ميسوزه، اين همه درس خوند هيچي به هيچي آخرشم مدير يه گروه شد که نصف شون خوابند، نصف ديگه شونم، غير فعال ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
 
امضا : زَرِآ

زَرِآ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
15/6/19
ارسالی‌ها
1,928
پسندها
28,511
امتیازها
57,373
مدال‌ها
20
سن
21
سطح
29
 
  • #4,216
‏سر ناهار داشتیم کباب ترش میخوردیم یه دفعه پسر خالم گفت میدونی اگه کباب ترش رو برعکس بگی چی میشه؟ بعد از اون که اینو گفت همش احساس میکردم دارم شرت بابک رو میخورم ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
 
امضا : زَرِآ

زَرِآ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
15/6/19
ارسالی‌ها
1,928
پسندها
28,511
امتیازها
57,373
مدال‌ها
20
سن
21
سطح
29
 
  • #4,217
هیزی و چش چرونی رو هم اینجور سعدی توجیه کرده که: "سعدیا پیکر مطلوب برای نظر است ور نبینی چه بُوَد فایده ی چشم بصیر؟" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
 
امضا : زَرِآ

زَرِآ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
15/6/19
ارسالی‌ها
1,928
پسندها
28,511
امتیازها
57,373
مدال‌ها
20
سن
21
سطح
29
 
  • #4,218
مراحل ازدواج : دیدار آشنای علاقه عشق خواستگاری ازدواج گه خوردم گه خوردم گه خوردم گه خوردم گه خوردم گه خوردم..‌. ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
 
امضا : زَرِآ

زَرِآ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
15/6/19
ارسالی‌ها
1,928
پسندها
28,511
امتیازها
57,373
مدال‌ها
20
سن
21
سطح
29
 
  • #4,219
دیشب بابام اومد پیشم میخواست بگه دخترم با من صادق باش گفت دخترم با صادق باش منم فکرکردم بابام روشن فکر شده گفتم نه بابا فعلا باحمیدم بهش خ**یا*نت نمیکنم اینجا بیمارستان بخش شکستگی ای لا ویو ددی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زَرِآ

زَرِآ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
15/6/19
ارسالی‌ها
1,928
پسندها
28,511
امتیازها
57,373
مدال‌ها
20
سن
21
سطح
29
 
  • #4,220
مغازه رو بستم، سوار ماشین شدم که برم خونه دیدم شدیداً گاز تو معدم جمع شده. خالیش کردم تو ماشین همین که داشتم احساس خوشایندم رو تجربه میکردم، دیدم یه داف خوشگل داره میزنه به شیشه که بیاد تو. من از ترس آبرو قفل رو زدم و با اشاره معذرت خواهی کردم و با کون سوزی حرکت کردم.... فرداش که اومدم مغازه رو باز کنم، دیدم صاحب مغازه جلو در وایساده با سند مغازه و همون دختره. گفت: پسرم، من که پیرم، این دخترم رو هم دیشب برای آزمایش نجابت تو فرستادم که سر بلند شدی. این مغازه و دخترمو و کل دارایی هام مال تو. برو حالشو ببر داماد گلم (کلید اسرار، این داستان: چس سرنوشت ساز)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زَرِآ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1,659
بازدیدها
54,188
پاسخ‌ها
411
بازدیدها
13,732

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا