کاش بیایی، آي دلبند، و خیره شوي بر شکوهم
و بر شکوه خود، از آن گاه که کار خدانگهایت
هر دوي ما را تابناک و جاودانی کرده است
هر کجا که کسی عشق میورزد و در آرزوی دلبند باشد.
***
مرا تابناک میکند، زیرا روی نمیگردانم
تا بگریزم از دمیدنهاب مرگبارت
از آن گاه که دیدگانش مرا برده است، آنها
که طبیعت هرگز از آن زمان یا پیشتر بر نساخته است.
***
تو را تابناک میسازد، زیرا بر آنم که تو را بستایم
آن چنان که بتوانم به نظم یا کلام
با لطافت طبع و به شیوهای که به من بخشیدهاید.
***
اکنون بایسته است آن خورشید را باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آه، اگر فقط باور داشتم آن حالی
که در آن خویش را در مییابم، بزودی رخت بر نمیبندد
هنگامی که دمی خوشحالم، دمی دیگر سوگوار نخواهم بود
شادمانتر از همیشه میشدم.
***
عشق و خداوندگارم را در کنار دارم،
و تسلایم را در یکی، سپس در دیگري مییابم.
و چون یکی از آنها مرا همواره آزار میرساند،
به سوي نخستین پس میکشم، آن که خشنودم میسازد.
***
اگر عشق رشکورزانه بر من هجوم آورد،
به چهرهاي باز میگردم که در خود نشان گذاشته است
آن سرشتی را که هر عذابی را دور میراند.
***
اگر خداوندگارم در برابرم غضبناک میجنگد،
عشق با همدمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آی عشق، حالتت درست میمانَد به
چرخی که همواره پی در پی میچرخد،
و هر که بر فرازت باشد حالیا آواز میخواند، حالیا آه میکشد،
و بی آنکه هرگز بایستد حالیا سقوط میکند، حالیا بالا میرود
***
اکنون تو را میخواند با ایمان، اکنون خیانتکار؛
اکنون با تو آشتی میکند، اکنون غضب میکند؛
اکنون مانند شکاري تسلیمات میشود، اکنون عقب میکشد،
اکنون در لحظاتی نیک میترسد، اکنون در بستر امید دارد؛
***
حالیا به سوي آسمان بر میآید، حالیا در دوزخ میافتد؛
اکنون از ساحل دور است، حالیا به بندر میرسد؛
حالیا میلرزد در نیمهی تابستان،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سخت توبهگر از سلوک گناهآلودم
و از امیال خوار و گونهگونم،
از به باد دادنِ، افسوس، این چند روز کوتاه
از زندگانی زود گذرم در حمایت آتشهاي نابودگر عشق.
***
به تو، خداوندگارا، که قلبهاي سخت را دوباره به حرکت در میآوري،
و گرما را به برف منجمد میسپاري،
و از هر بارِ گزندهی درد را میکاهی
براي آنان که از تب و تاب مقدست میدرخشند، ***
به سویت بر میگردم، آه پیش آور دست راستت را
و ازین گرداب مرا برهان، چون
بدون یاريات هرگز نمیتوانم به خشکی برسم؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اگر من، که زنی فرومایه و بدگوهرم،
میتوانم درون خود چنین آتش سرکشی را برتابم،
چرا نباید دست کم در دست داشته باشم نیروي
شاعرانهی کوچکی تا از آن آتش بگویم براي جهانیان.
***
اگر عشق، با چنین آتش زنهی ناشنیدنی تازهاي
بر پایم میدارد جایی که هرگز خود نمیتوانم از آن بالا بروم،
چرا نمیتوانم، به شیوهای ناجور،
درد و قلم را در خودم همتراز سازم.
***
اگر عشق نمیتواند این را با جبر طبیعت انجام دهد،
شاید به مانند معجزهای او
هر تدبیر پرتی را بپذیرد و رواج دهد.
***
آن سان که بایسته است، نمیتوانم نیک شرح دهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.