1.شعرهایی براي دوست بانویم سوفیا پارنوک آیا خوشحالی؟ میشود به من بگویی؟ به سختی! و بهتر- این چنین باشد! بارها بوسیدهاي مرا، به نظر میرسد، زین پس اندوهگساري. *** همهي قهرمانان شکسپیر را در تو میبینم. تو، بانوي جوان و تراژیکی که هیچ نجات نمییابد! بسیار درماندهاي که عشقم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دو خورشید دارند سرد میشوند-
آه، خداوندگارا، رحم کن!-
یکی-
در آسمان،
دیگري-
در سینهام.
***
چگونه این خورشید-
آیا مرا فراموش میکنی؟-
چگونه این خورشید مرا دیوانهوار میرانَد.
***
هر دو سرد میشوند،-
پرتوشان دیگر آسیب نمیرساند!
آن که نخست سرد میشود، پس آنگاه بر میافروزد. 1915 اکتبر 5