دلگیری من از نبود کسی نیست
دلگیری من از این بودن های تو خالی است
از این بودن هایی که از هزاران نبودن ها
بیشتر آتش بر دلت می زند
من عمری است از این تضاد ها دلگیرم
زمانی میرسد که دیگر
دلت برای کسی تنگ نخواهد شد
و ساعت زندگیت را برای دیدن
هیچکس کوک نمیکنی!
زمانی میرسد
که ساده ترین لباس ها را بر تن میکنی
و در پس خیابان ها قدم میزنی
و دیگر هیچ خاطره ای
تو را نمیرنجاند ...
آن زمان، زمانیست که
تنها انتخابت تنهایی ست!
و تو آرامی آرامِ آرام!
تو را بسيار دوست دارم
و می دانم که شيوه عشق من
کهنه شده است.
شريان های قلبم
کهنه شده است.
آمدن نامه بر من به پيش تو
و بردن گل های زيبا به خانه ات
همه آيين هايی کهنه شده است
تو را بسيار دوست دارم
و روياي من اين است که مرا
در پيراهنی نو مبهوت کنی
و با عطری تازه ، ديدگاهی تازه
و رويای من اين است
که بارانی از شط بلند پرسش ها
بر من بباری
و چون خوشه گندم
از پارچه ناز بالش بشکفی
تو را بسيار دوست دارم
و می دانم که نمیدانی
و مسئله اين است.