در میانگاه شرمم-
***
- در ترزن Troezen ِسنگی مصیبتی ننگین خواهیم داشت،
پلکان سلطنتی غضبناك سرخ خواهد شد،
و به خاطر مادر دلبسته،
خورشیدي سیاه بر خواهد آمد.
***
آه، اگر نفرت در سینهام بجوشد--
اما ببینم، اعتراف، خود
از لبهایم فرو افتاده باشد.
***
- فدرا Phedre در زبانهي سیاه میسوزد
در روشنایی بیلطف.
مشعل خاکسپاري را بر افروختهاند
در روشنایی سفید بیلطف.
بترسان مادرت را، هیپلیوتس Hippolytus:
فدرا- شبانه- بر تو نظر میدوزد
در روز سفید بیلطف.
***
من خورشید را با عشقی سیاه لکهدار کردم...
مرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
2. بی هیچ باوري به رستاخیر
بی هیچ باوري به رستاخیز،
در قبرستان میغلتیم.
- میدانی، هر کجاي زمین
مرا به یاد این تپهها میاندازد
***
آنجا که روسیه در هم میشکند
در بالاي دریایی سیاه و کر.
***
پهنهي مرغزار تا دور دستها میشتابد
از میان سرازیریهاي صومعه.
براستی نمیخواستم این سان دور بشوم
از جنوب تیررس ولادیمیر Vladimir،
اما ایستادن در این جنگلزار و تاریکی،
و جایگاهی مقدس و ابلهانه با چنین راهب گیجی
به معناي فلاکتی انباشته است.
***
آرنج آفتابخورده را میبوسم
و پیشانیبند مومی را.
میدانم هنوز سفید است آن
در زیر قفلهاي طلایی گندمگون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شبی بارنایافتنی است،
اما در مأواي شما همچنان تابان است.
بر دروازههاي اورشلیم،
خورشیدي سیاه درخشیده است.
***
خورشید زردفام هراسناكتر است-
...Baiu, baiushki, baiu*
در معبدي سوزان، یهودیان
مادرم را به ژرفاي خاك سپردهاند.
*** بیبهره از فیضی محروم از کهانت،
یهودیان، در معبدي سوزان،
بر خاکستر زنان نیایش سر دادند.
***
و آواهاي اسرائیلیها
بر مادر برخاست.
در پرتو شمعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تلفظ شگرفت-
گلوي سوزان پرندگان قربانی؛
یا باید بگویم: بیانی زنده
از گونهاي مژگان ابریشمین.
***
- چه؟ - دستت سنگین میبالد...
- درست است؟ - صدایت میکنم.
و در دوردست، خشخشی میآید:
من، نیز، بر زمین میزیم.
***
بگذار تا بگویند عشق بالهایی دارد.
مرگ یکصد شتر بیشتر دارد؛
روحم سرشار از کشمکش است،
اما لبانمان به سویش پر میگشایند.
***
بسیاري هوا و ابریشم و
باد در نجوایت،
مانند مردان کور، در طول شبی دراز
معجونی بیآفتاب مینوشم.
***
در پترزبورگ دوباره دیداري خواهیم داشت، گویی در آنجا خورشید را سوزاندهایم، و براي نخستین بار ادا میکنیم آن کلام خجسته و بیهوده را. در مخمل سیاه شب شوروي، در مخمل خلأیی جهانی، چشمان مهربان زنان دست خورده هنوز آواز میخوانند، گلهاي نامیرا هنوز میشکفند.
[COLOR=rgb(0, 0...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
همهمهي سبک تئاتر را میشنوم
و «آه» دختر جوان را-
در بازوان کیپریس Kypris، خوشهاي انبوه
از گلهاي سرخ نامیرا.
دور از ملال، خودمان را گرم میکنیم
با آتشبازي. تواند بود قرنها بگذرند،
و دستهاي مهربان زنان دستخورده
خاکسترهاي سبک را گرد آورند.
***
در هر کجا ردیفهاي قرمز نمایشگاه
تور مجلل جعبهها؛
ساعت خودکار فرمانده؛
نه براي روحهاي سیاه یا ریاکاران فرومایه...
درست. خاموش کن، لطفاً، شمعهایت را
در مخمل سیاه خلأیی جهانی،
زنان خجسته با شانههاي فراخ هنوز آواز میخوانند،
اما نگران خورشید شبانه نخواهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دختر آمریکایی بیست ساله
به مصر میرسد،
در حال فراموش کردن اندرز تایتانیک Titanic،
خفته در اعماق، افسردهتر از خزنده.
***
در آمریکا پریان دریایی آواز میخوانند،
و دودکش آسمان خراشهاي قرمز
لبان دودهایشان را باز میگرداند
به ابرهاي سرد.
***
در لووره Louvre خواهر اقیانوس میایستد،
زیبا به سان سپیداري،
براي درهم شکستن سنگ مرمر
از آکروپلیس Acropolis مانند سنجابی بالا میرود.
***
بدون دریافتنی واژهاي،
کتاب فاوست Faust را در کالسکه میخواند،
و افسوس میخورد که لوئیس Louis
دیگربار اورنگ را نگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
7.بیایید شامگاه آزادي را بستاییم، برادران، شامگاه آزادي را
بیایید شامگاه آزادي را بستاییم، برادران، شامگاه آزادي را-
سال بزرگ شامگاهی را.
بیشههاي سنگین دامها ناپیدا میشوند
درون آبهاي جوشان شب.
از درون سالهاي خراب بر میآیی
آي خورشید، دادرس، مردم.
***
بگذار بار شومی را بستاییم،
که رهبر ملت اشکریزان بر گرفته است.
بگذار بارِ شامگاهی قدرت را بستاییم،
وزنهي تحملناپذیر آن را.
هر که قلبی دارد، زمان را در مییابد،
همان گونه که کشتیات فرو میرود.
***
ما بستهایم پرستوها را در هنگهاي نبرد
و این گونه، خورشید تار میشود؛ سراسر طبیعت
چهچهه میزند، میچرخد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در بلندایی ترسناك، آتشی سردرگم-
اما هیچ ستارهاي براستی این گونه سوسو میزند؟
آي ستارهي لطیف، آتش سردرگم،
برادرت پتروپلیس Petropolis، دارد میمیرد.
***
در بلندایی ترسناك، رؤیاهاي خاکی شعلهورند،
ستارهاي سبز پر میکشد.
آه اگر ستاره هستی، بدان برادر آب و آسمان،
برادرت، پرسپولیس دارد میمیرد.
***
کشتیاي غولآسا در بلندایی ترسناك،
هجوم میآورد، بالهایش را میگشاید-
آي ستارهي سبز، در فلاکتی زیبا
برادرت، پتروپلیس، دارد میمیرد.
***
بر فراز هیسهیس نوای Neva کبود، چشمهسار زلال
از هم گسسته است، موم ابدیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.