باز کن دري را که گریان میکوبم
زندگانی چون تنگهي اوریپ Euripus پرپیچ و خم است
خیره بر پشتهي ابري مینگریستی که فرود میآمد
با کشتیاي یتیم و جدامانده به سوي تبهاي آینده
و سراسر دریغها و پشیمانیها
آیا به خاطر میآوري
***
قوس ماهیان مبهم بر گلهاي شناور دریایی
شبی دریا اینچنین بود
و رودها به سویش میشتافتند
***
به یاد میآورم به یاد میآورم
شامگاهی در مهمانسرایی غمبار فرود آمدم
در نزدیکی شهر لوگزامبرگ
در ژرفاي اتاق مسیح پر گشوده بود
یکی راسویی داشت
دیگري خارپشتی
گروهی ورقبازي میکردند
و تو تو مرا از یاد برده بودي
***
آیا به خاطر داري ایستگاههاي دراز تک افتادهي قطار را
از شهرهایی گذشتیم که سراسر روز میچرخیدند
و شبانه خورشید روز را طی میکردند
آه دریانوردان، آه زنان گموگور در خاطراتم، و شما همدستانم
به خاطر آورید
***
دو دریانورد که هرگز یکدیگر را رها نکرده بودند
دو دریانورد که هرگز با یکدیگر سخن نگفته بودند
جوانتر در حال جان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اوه همدستان دلبندم
زنگهاي برقیِ ایستگاهها، آواز برزگران
گاریچهي قصابان، ردیف بیشمار خیابانها
پلهاي سوارهنظام، شبهاي کبود الکل
شهرهایی دیدم که زندگانی دیوانهواري داشتند
***
آیا حومهها و انبوه چشماندازهاي دلانگیز را به خاطر داري
***
سروها زیر ماه سایهشان را میگستردند
گوش میسپردم به شب تابستانیِ رو به زوال
به پرندهاي وامانده و همواره پریشان
به هایهوي ابديِ رودخانهاي پهن و تاریک
***
در حال مرگ رو به افق میچرخیدند
تمام نگاهها تمام نگاههاي تمام چشمها
علفزار بایر و ساحلها ساکت بودند
و کوهستان بر کرانهي دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن گاه در سکوت بیآنکه هیچ زندهاي دیده شود
سایهها چالاك از برابر کوه گذشتند
از نیمرخ یا با چرخش ناگهانی چهرههاي مبهمشان
و نیزههاي برآهیختهشان رو به پیش
***
سایهها در برابر سینهکش کوه
قد میکشیدند و گاه کوتاه میشدند
و سایههاي ریشو با طنینی آدمیوار زاري میکردند
همچنانکه گام به گام در امتداد کوهستان روشن میرسیدند
***
حالا چه کسی را در این عکسهاي قدیمی به جا میآوري
آیا به خاطر میآوري روزي را که زنبوري در آتش افتاد
به خاطر میآوري که آخر تابستان بود
دو دریانورد هرگز همدیگر را رها نکردند
بزرگتر زنجیري آهنی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از قرمز تا سبز یکسره زرد فنا میشود
آن گاه که طوطیها در جنگلهاي بومی آواز میخوانند
قلمرو درختان واژگون
شعري هست که دربارهي پرندهي تکبال میسرایند
آن را با پیامی تلفنی خواهیم فرستاد
ضربتی هولناك
از چشمها اشک میریزد
دختري قشنگ و جوان بینوایی هست در میان دختران تورین Turinaise
مرد جوان در کراوات سفیدش عطسه میکند
پرده را بالا میزنی
و اکنون پنجره باز است
***
عنکبوتها وقتی که با دستهایشان روشنایی را میریسند
زیبایی رنگ باختهي ارغوانهاي شگفت را
ما بیهوده میکوشیم کمی آرامش داشته باشیم
باید نیمهشب شروع کنیم
هنگامی که وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
برجها
برجها همان خیابانها هستند
چشمهها
چشمهها همان میدانها هستند
چشمهها
درختان توخالی زنان دورگهي کولی را پناه میدهند
مردان چاپین Chabins نواهایی براي مرگ مینوازند
براي زنان سرخپوست چابین
آن گاه غاز مهاجر در شمال شیپور میزند
جایی که شکارچیان راکون
پوست خز را با ظرافت جدا میکنند
***
جایی که سپید برفی با چراغهاي شبانه قطار از زمستان میگریزد
آه پاریس
از قرمز تا سبز یکسره زرد تباه میشود
پاریس وانکویر هیرس Hyères ماینتنن Maintenon نیویورك و ایندیاي غربی Indies West
پنجرهها همچو پرتقالی باز میشوند
میوهي زیباي...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شقایق و تاجالملوك
در باغ جوانه زدهاند
آنجا که خفته است مالیخولیا
میان عشق و عتاب
***
سایههاي ما که ناپیدا بودند
به هم میرسند در شب
خورشیدي که سایهها را تیره میکند
با آنها ناپدید خواهد شد
***
فروهرهاي آبهاي بهاري
گیسوانشان را رها میگذارند
تو داد خواهی ستاند هنگام فائق آمدن بر
آن سایهي لطیفی که در آرزوي آنی.
***