1. مسافر
باز کن دري را که گریان میکوبم
زندگانی چون تنگهي اوریپ Euripus پرپیچ و خم است
خیره بر پشتهي ابري مینگریستی که فرود میآمد
با کشتیاي یتیم و جدامانده به سوي تبهاي آینده
و سراسر دریغها و پشیمانیها
آیا به خاطر میآوري
***
قوس ماهیان مبهم بر گلهاي شناور دریایی
شبی دریا اینچنین بود
و رودها به سویش میشتافتند
***