اگر خانهها سبز باشند، داخل خانهاي پا خواهم گذاشت.
اگر پلها اینجا به صدا در میآیند، بر زمین سخت راه خواهم رفت.
اگر در هر زمان بار عشق از دست میرود، اینجا شادمانه آن را از دست خواهم داد.
***
اگر من نیستم، کسی هست همانند من.
***
اگر واژهاي اینجا بر من حاشیه میگذارد، اجازه خواهم داد بگذارد.
اگر بهمیا هنوز کنار دریا لم میدهد، دریا را دوباره باور خواهم کرد.
و با باور کردن به دریا، پس میشود به خشکی دل ببندم.
***
اگر آن منم، پس آن هیچ کس است، چون او به ارزشمندي من است.
من چیز بیشتري براي خود نمیخواهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بیایید اینجا، همهي شما بوهیماییان، دریانوردان و کشتیهاي
ناپایدار.
شما نمیخواهید بوهیمیایی باشید، همهي شما ایلیریایی Illyrianها، ورنیز Veronese *و ونیزي Venetianها. کمدیهایی را بازي کنید که ما را میخندانند
***
چندان که بگریِیم. و اشتباه کن یکصد بار،
همچنان که اشتباه کردم و هرگز آن دادرسیها را تحمل نکردم،
گرچه آنها را همواره تحمل میکردم.
***...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
2. به خورشید
زیباتر از ماه چشمگیر و روشنایی نابش،
زیباتر از ستارگان، نشانهاي مشهور شب،
زیباتر از مدخلی آتشین که ذوذنبی میسازد،
و فراخوانده شده به بخشی دور شکوهمندتر از هر سیارهي دیگري
زیرا روزانه زندگیات و زندگیام به آن وابسته است، زیباتر خورشید است.
***
خورشید زیبایی که بر میآید، کارش را فراموش نمیکند،
و آن را کامل میکند، زیباترین در تابستان، هنگامی که روزي
بر ساحل بخار میشود، و بی هیچ تلاشی بادبانهاي بازتابیده
میگذرند از دیدهات، تا از پا بیفتی و واپسین را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هیچ چیز در زیر خورشید از بودن در زیر خورشید زیباتر نیست...
***
هیچ چیز زیباتر از دیدن چوبدستی در آب و پرنده در هوا نیست،
و سنجیدن پروازش، و، در زیر، ماهیها در پایابها،
رنگ شده، شکل گرفته، حی و حاضر در دنیا با ملزمان روشنایی،
و دیدن شعاع دایره ، میدان، هزار کنج چشماندازم
و لباسی که پوشیدهاي. و لباست، ناقوسشکل و آبی!
***
آبیِ زیبا، که در آن طاووسها میخرامند و سر فرو میآورند،
آبیِ مکانهاي دور، حیطههاي خوشی با پرهایی که با مشرب من جور در میآیند،
بخت آبی بر خط افق! و دیدگان مفتونم
دوباره باز میشوند و چشمک میزنند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
3.سرزمین مِه زمستان دلبندم کناره میگزیند
تا با جانوران جنگل سر کند.
پس باید بازگردم پیش از سحرگاهی
که ماده روباه خوب میشناسد، و او میخندد.
اکنون ابرهاي فُرودین میلرزند! و در پایین
بر یقهي برگشته میافتد همین جا
پاره یخی تُرد.
***
زمستان دلبندم کناره میگزیند،
درختی در میان درختان، و مهمان میکند
کلاغها را در پریشانیشان
درون ترکههاي زیبایش. او میداند
همین که شب بر میافتد و باد
بر میآورد جامهي سیخ و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زمستان دلبندم کناره میگزیند،
یک ماهی در میان ماهیها، و گنگ.
سختکوش بر آبها موج میاندازد
با تکانِ نهفته متین بالههایش،
بر کرانه میایستم و پایین را نگاه میکنم
تا هنگامی که تختههاي یخ مرا به دور میکشانند،
غوطه زدن و پیچ خوردنش را پنهان کند.
***
و محنت زده دوباره از شیون خونبار پرندهاي
که کَتهایش را تنگ میگیرد
بر سر، فرو میافتم
بر دشت فراخ: او دارد دستچین میکند
ماکیان را، و برایم میاندازد
ترقوهاي پیسه را. با این حلقهي دور گردنم،
فرودست آزارنده را در مینوردم.
***
دلبندم، میدانم، بدعهد است،
و گاهی میخرامد و راه میافتد
بر کفشهاي پاشنه بلند به سوي شهر
و ژرف در میکدهها با نیاش
بر لبان جامها بوسه خواهد زد،
و واژههایی براي هر یک و همه مییابد.
اما این زبان برایم بیگانه است.
***
این است سرزمین مهی که من دیدهام،
این است دل سرزمین مهی که من خوردهام.
***