- ارسالیها
- 932
- پسندها
- 17,233
- امتیازها
- 37,073
- مدالها
- 24
من کاری نکردم.همین نظرات هستن که به بهتر شدن کمک میکنن.
و ممنون از نظراتی که دادی تا رمان دوست خوب مون بهتر و بهتر بشه!
من کاری نکردم.همین نظرات هستن که به بهتر شدن کمک میکنن.
و ممنون از نظراتی که دادی تا رمان دوست خوب مون بهتر و بهتر بشه!
سلام..یه جایی اینها رو بهت گفتم ولی مثل اینکه ندیدین... .
کپی کردم همینجا میذارم.
[سلام. قول داده بودم بخونم و نظر بدم... خیلی قشنگ بود و البته ایدهی جذابی داشت. فقط چند تا اشکال دیدم گفتم، بگم بهتون درستش کنید. اول اینکه کاملاً ادبی نوشته شده بود ولی توی قسمت خلاصه، نوشته بودید عامیانه..دوم اینکه نیمفاصله رو برای بعضی کلمات به کار نبردید...سوم، تنوین هست، اون الزامیه و باید گذاشته بشه.
نمیپروراند...نمیپروراند
کاووش...کاوش
در این موقعیت به گونهای رفتار کرده بود که گویی که خود، بهترینِ آدمش بوده باشد...(دو بار از که استفاده کردید که نیاز نبود.)
حالهای...حالهای
همچون...همچون
دیوونه خونست...دیوونه خونهست...
سلام مجددسلام ابجی
والا میام اعلانیه هام زیاده نصفشم نمیبینم شرمنده شدم
آره همین الان اون عامینه رو ویرایش زدم
این ها رو هم ویرایش میکنم حتما
عه یقه اونطوریه
تافیل تو زبون ترکی یعنی گرفتن نمیدونستم فارسا این کلمه رو ندارن
مهم نیته ولی خیلی ممنون گفتی ویراش میزنم
دیگه امری آبجی؟
همینا؟
سلام من اومدم افتخار بدم
از اون جایی که همه چیزو قبلا بهت گفتم!!
با چنتا سوال شروع کنم:
باباسی داداشِ همونه که تو زندان بود؟!
میدونم این سوالم بیربطه ولی خب... خداوکیلی ایدهشو از کجا اوردی؟!
آها بعد یه چیز دیگه... اون بنده خدا چرا اسمش گوسفنده؟!:/
قبلا تعریفامو کردم ولی خب باز چنتا نکته ریزو اشاره میکنم شاید کسی ترغیب شد بره بخونه
ایدهت شدیدا جدید و جذابه... نگارشت شاید هنوز عالی و فوقالعاده نباشه اما طنز کارت واقعا عالیش کرده=) طنزی که داره همه دردای زندگی واقعی رو یادآور میشه و گاهی آدم نمیدونه بخنده یا بغض کنه و این یعنی یه طنز قشنگ=)
ارتباط با خواننده هم یجورایی جدید بود برام... انگار که خوانندههاتو برداشتی و...
خیلی دستت درد نکنه ریفیق
هم مسیر رمانت خیلی طرفدار پیدا کرده تو یه ساعت چقدر گفتگو دربارهش شد اینجا
...سلام قدم رو تخم چشم گذاشتی
خبببب نمودونم
ایده شو وقتی بابا بزرگم فوت کرد یهواومد جرقه زد
حالا دلیل اونم تو رمان قراره بنویسم ولی بذار بگم از فضولی در بیای؛ گوسفند همونطور ک فهمیدی باباش قصابه، عاشق غذا خوردنه و دام داری گوسفندم داره... واس همین/:
خیلی ممنووونم
آره اتفاقا یکی دیگم گفت ویرایش زدم الان زیر همون پستا نوشتمشون
ببین این رمان آغازش از دوتا داستان کوتاه بود، خب؟ در ادامه داستان بلندی هست که شامل همه افرادی میشه که تو دوتا داستان اول بودن
واسهی همین قراره با ورود توحید ب صحنه ک نقش مشخصی نداره، سرنوشت ها هم برگردن بیان ی رخی نمایان کنن
خیلی ممنونم واقعا ممنونم