1. که عشق
بوی برگ
برگی که در ديدار با پايیز
خشکش زده و رنگ به رخ ندارد
بوی برگ خیس
در شامگاهی سرد
همانقدر سوخته
همانقدر سوزاننده ِ
وجودت می
که از بندبند آيد
بو بکش
بهراستی عاشق شدهای
پیر، جوان، مرد و زن
هرکس که بهار در دل دارد
و به اکنونش پابند است.
چه ات
فاق لذتبخشی
که پايیز بعد از تابستان میآيد
همانقدر پخته
همانقدر دلچسب
که عشق...
***