- نویسنده موضوع
- #11
8. انتظار
برای داشتن چشمانم
انتظار، نذر سنگینی بود
چه ساعتهايی که
مشق ماندن کردی و
من ندانسته مشقهايت را خط زدم
چنانکه
حضورت را از بر شدم
حال
گردش نگاهم سمت توست
عجبا که چشمانت را میبندی.
مهمانی ناخواندهام، می.دانم
بیشتر از تمام خواندهها
وجودی حاضر دارم
به بیمعرفتی ات قسم
که من
روزی (خواندهات) بودم.
آخرین ویرایش