متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن‌فیکشن متوسط فن ‌فیکشن بازگشت تاریکی | پارمیس حبیب‌نیا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع | TEAR |
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 1,232
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون تا اینجای داستان چیه؟

  • عالی

  • حرف نداره اصلا

  • بد نیس

  • میشد بهتر باشه

  • خیلی بده!

  • به طرز مفتضحی افتضاح!


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

| TEAR |

کاربر حرفه‌ای
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,726
پسندها
25,255
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #21
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

| TEAR |

کاربر حرفه‌ای
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,726
پسندها
25,255
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #22
نگاهش را به خانه‌ای که در حال سوختن بود دوخت.
خوشی‌هایشان این‌جا بود، اکنون چگونه تاب بیاورد و آتش گرفتنِ آرزوها و خوشی‌هایش را تماشا کند؟!
نفس عمیقی کشید و استوریا را بلند کرد.
اسکورپیوس که با لب‌های برچیده شده‌اش به او نگاه می‌کرد را در آغوش گرفت و به سختی گفت:
- بیا بریم استوریا. خونه داره می‌سوزه.
ولی نگاه استوریا هنوز هم به آن پرده‌ی سوخته خیره مانده بود.
بغضِ نگاهش به راحتی قابل لمس بود.
دراکو با دیدن بهتِ استوریا، کلافه و سردرگم نگاهش را در خانه چرخاند و سرفه‌ای کرد.
دود ریه‌هایش را پر کرده بود.
سرش را به سمت اسکورپیوس برگرداند و با دیدن چشم‌های قرمز شده‌ی پسرش روبه‌رو شد.
ترسان دست استوریا را به سمت درِ ورودی کشاند و گفت:
- استوریا بدو. دود پر شده. بدو!
کلمه‌ی آخر را فریاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا