متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار خوزه آنخل بالنته

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 499
  • برچسب‌ها
    color همچون
  • کاربران تگ شده هیچ

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
عشق در هر طرحِ نویی‌ست
که در می‌اندازیم
همچون پل‌ها و کلمات

عشق در هر آن چیزی‌ست
که بالا می‌بریم
همچون صدای خنده و پرچم‌ها

و در هر چیزی
که برای رسیدن به عشقِ راستین
با آن می‌جنگیم
همچون شب و پوچی


عشق در هر چیزی‌ست

که افراشته می‌کنیم
همچون برجها و سوگندها

در هر چیزی
که گردآوری می‌کنیم و می‌کاریم
همچون کودکان و آینده
و در خرابه‌هایی
که برای بدست آوردنِ عشق راستین بدان فرو می‌رویم
همچون جدایی و دروغ
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #2
سایه‌ها از درونم سر بر می‌کشند.
شب برافراشته می‌شود،
آرام آرام.
خورشیدی تاریک،
تشعشعش فروکاسته می‌شود.
و دَوَران، ما را به خود می‌خوانَد،
ورای زمان.
با من بگو،
آنگاه که بر کرانه‌ی آب ها نشسته‌ام،


نظاره‌گرِ سایه‌هایی که به سراغم می‌آیند،
با من بگو،
آیا خاطراتِ محو ناشدنی‌ات نیز از بین خواهند رفت؟
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
همه شعرهایی که سروده‌ام،
شباهنگام به سراغم می‌آیند،
و درونی‌ترین رازشان را،
بر من هویدا می‌کنند.
از میان دالانهایی سست،
انباشته از سایه‌هایی سست،
گسترده به سوی قلمروی ناشناسِ تاریکی،
مرا با خود می‌برند.
و آنزمان که دیگر،
مرا یارای بازگشت نیست،


پاسخِ معمایی بی‌جواب را،
با من بازمی‌گویند،
آنگاه چشمان نابینایم،
از نور شعله‌ور می‌شوند.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
هرجا که بودی
من آنجا بوده‌ام
در تمامی مکان‌هایی که
هنوز شاید باشی
یا قسمتی از تو
یا از نگاهت
به زوال می‌رسد.
آیا این حجم خالی تحلیل رونده
از تو
ناگهان فضایی بوجود می‌آورد
از نبودنت؟


(...)
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
در کنارم بودی
نزدیک تر به من
از همه‌ی حس‌هایم.
سخن عشق
از درونت بود
نورانی.
کلمات ناب عشق
به نَفَس نمی‌آیند.
سرت به جانب من بود

آرام
موهای بلندت
و کمر شادابت.
از قلب عشق
سخن میرانی
نورانی
در بعد از ظهر خاکستری یک روز.
جوانی و کلماتم
چیزی جز خاطره‌ی
صدایت و تنت
نیست،
و این تصویر
زنده‌ام می‌دارد.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
نه کلمات و نه سکوت
هیچ‌کدام یاری نمی‌کند
تا تو را

به زندگی برگردانم
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
باید بمیرم
هیچ‌چیز نمی‌میرد
زیرا ایمانِ کافی برای مردن را ندارد
روز نمی‌میرد
می‌گذرد
گُل نیز می‌پژمرد
خورشید غروب می‌کند
نمی‌میرد
تنها من
که خورشید و گل و روز را
لمس کرده‌ام
و اندیشیده‌ام

می‌توانم بمیرم
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
بر این گمان بودم
که نامی را میدانم
از نامهایت
که تو را به سوی من خواهد آورد
اما آن را نمی دانستم
یا نمی یافتمش
با خود گفتم
این منم که مرده ام

و راز تو را فراموش کرده ام
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
با دستها، کلمات شکل می گیرند،
یا دستها و در گودی شان،
بدن های کلماتی
شکل میگیرند

که نمی توانستیم بگوییم.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #10
چشمانم،
ناگهان غرق نور شدند،
انگار به زندگی بازگشته ای.
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا