«الکساندر ویلیام»
دستم رو گذاشتم داخل آب سرد دریاچه که حس خوبی بهم میداد!
وجدان الیور: ببینم تو پارنتر نداری؟
وجدان دلفی: راست میگه بدبخت! اینجا...
وجدان تلما: اینجا چه غلطی میکنی؟!
وجدان دلفی: هووووییی نپر وسط حرف من
وجدان تلما: هوی با کی بودی ایکبیری
وجدان من از دست اینا آسایش نداره!! بدبخته بیچاره شایدم کلا استعفا داده رفته
خدایا ببین اول جوونی بی وجدان شدیم رفت
بلند شدم و همزمان حضور کسی رو کنارم احساس کردم
هرمیون: سرد نیست؟!
توی به حرکت خیلی جنتلمنانه کتم رو درآوردم و دادم بهش
هرمیون: میسی
بیخیال به گوشهای نگاه کردم هرمیون دستاش رو دور بازوم حلقه کرد و دونفری کنار دریاچه به سمت هاگوارتز قدم میزدیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.