هر کس با دید خودش زندگی میکند.
تو برای خودت زندگی میکردی و میگویی که چیزی نمانده بود که زندگیت تباه شود،
و خوشبختی را وقتی شناختی که شروع کردی برای دیگران زندگی کنی، ولی کار من درست عکس این بود.
هدف من در زندگی کسب افتخار بود، ولی خوب، مگر افتخار چیست؟
همان عشق به دیگران است. میل به خدمت به آنها برای لذت بردن از ستایش آنها.
فرض کن زن داری و زنت را هم دوست داری و عاشق زن دیگر می شوی
معذرت می خواهم، از اینجا دیگر هیچ حرفت را نمی فهمم،
مثل این است که… این حرف تو برای من درست به همان اندازه عجیب و نامفهوم است
که فرض کن وقتی اینجا خوب سیر شدیم از کنار دکان نانوایی که رد می شویم،یک نان قندی بدزدیم!