امشب به یکی ازمهمترین دعا ها وارزوهایم رسیدم... ای کاش زودتر همچون دعایی میکردمو در خیال همچون ارزویی بودم،
امشب بعد از مدت های زیادی جوشش چشمهه ارامش را درونم احساس کردم،
امشب دویدن و جریان خون را روئیت کردم،
امشب شبی با ترکیب گریه و شادی بود...اما اینداستان به خوشی به پایان خواهد رسید،
امشب صدای ضربان قلبم را درتمامی وجودم میشنومو حس میکنم،
امشب حس خاصی دارم که در تمامی روزها ،ماه ها ، وحتی سالهای عمرم تجربه اش نکرده بودم،
امشب بازگشت خوشایندی را درمیان چشمانم گذراندم،
امشب پرده تار جلوی چشمانم را کشیدم تا جهان را ببینم از قطرات الماس گونه فاصله گرفتم،
امشب صدای خنده هردویمان را به خاطر آوردم،
امشب قلبم در جایی سردو رنگی قرار میگیرد،
امشب دستانم را برآسمان دیگر بلند نخواهم کرد،
امشب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.