شاعر‌پارسی اشعار کیانا وحدتی

  • نویسنده موضوع VAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 297
  • کاربران تگ شده هیچ

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
پس از تو هجوم گریه و درنگ بغض زمان

پس از تو درغبار غروب ، شکست انحنای افق

پس از تو در دیار غربت شبیخون حسرت و ترس

بیا ببین که چه کرده ای با بلوغ حقیقت عشق

بیا مرا ببین در التهاب شعله سرکش درد

بیا ببین رها شده از ارتفاع بودن را

بیا به حرمت قبله گاه نیلی عشق

به وسعت سپهر اشراق یک طلوع دگر

دوباره حلول کن
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
به روشنای اشراق آفتاب

چه بی ادعا ... غروب غرور مرا فهمید !

به جرأت زمین

چه صادقانه از تلخی زمان ترسید

میان تاریکی

چو یک عصای کهنه ، سرشار از شعور رفتن بود

میان بغض غضب زده ی بودن و نبودن من

مثال یک مذهب ، یک آئین

یگانه ترین مکتب رسیدن بود .

به راستی که او ... کلام آخر بود !
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
نمی دانم

اکنون که حادثه معنای تقدیر به خود گرفته

دیگر به اتهام زمان ایمان آورده ای

یا هنوز زمانه را به گسستن تمامیت قلبها محکوم میکنی ؟

یادت باشد ؛

اگر از حصار نامرئی این روزها

به حماسه ی دیروز رسیدی

به دنبال قلبت بگرد

و نشانی آن را

از طنین نیاز دستانت بپرس !

نمی دانم ...

آیا هنوز هم آن اعتماد سبز در رگهایت جاریست.
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
بیا و ببین که چه کرده ای با بلوغ حقیقت عشق
بیا مرا ببین در التهاب شعله سرکش درد
بیا ببین رها شده از ارتفاع بودن را
بیا و فریاد التماس دست مرا
نوای پریشان انتظار چشم مرا
به یک حضور جسور
دوباره سرود کن
بیا به حرمت قبله گاه نیلی عشق
به وسعت سپهر اشراق یک طلوع دگر
دوباره حلول کن
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
با من سخن بگو

ای جلوه ی حضور

ای مطلق نبود

ای سایه ی وجود

با من سخن بگو

...

ای آخرین سرود

...

من با امید مهر تو زنگار درد را

از آینه پر غبار دل شستم

من ، وامانده در وقفه گاه نفس - میعادگاهمان-

بعد از دم حضور تو ...

بازدم ، از جان خود دریغ کرده و مردم !

با من سخن بگو

ای سایه ی وجود !
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
وقتی تو مثل همیشه

سایه ی نگاه آرامت را

از نوجوانه های عطشم دریغ میکنی

نمی فهمی... و نمی دانی

که شراره های شوقم را

چگونه با اشک های نجیب

در بی کرانه ی مرداب چشم ها

بی بغض و بی صدا

در نطفه خاموش می کنم...
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
به باغ پنجره ها سوگند

میان عهد و سرشاری

میان فکر و بیداری

دریچه خواهم شد

و من به پاس عروج پرواز آرزوهایم

دوباره خیس از ترنّم دوست

دوباره لبریز از جوانه ی شور

به شرق رؤیاها طلوع خواهم شد ...

حلول خواهم کرد !
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
شاید، روزی اگر می آمدی ...

لبخند

آن زمزمه ی فراموش شده ی کمرنگ

تصنیف بی آوازه ی آن شوق رفته را آواز می نمود !

شاید ؛

روزی اگر می آمدی جوانه های رحیل

آن بوسه‌گاه امید

در چنگ این بیگانه خاک غریب ،

لب بر نوید شکفتن و رفتن باز می نمود .
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
باور نمی کنم که از میانتان رفتنی شدم

موجی به سوی نور بودم ؛ به ساحل شب ماندنی شدم

باور نمی کنم که از آسمان جدایم نموده اند

مانند یک شهاب سوخته ، دیدنی شدم!
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
امروز

میان این همه گریه ...

فقط برای تو ... به شوق تو می نویسم .

اگر که حال من اینست :

اینجا دور و ناصبور و بی طاقت

برای تو مانده ام ؛ اگرچه بی تو چنینم ... !

ز من مخواه که آرام شو م ، دل به لحظه بسپارم

تو خوب می دانی ...

دلم که بی نگاه تو ماند ، حال و روز لحظه همین است ...

مرا ببخش ...
 
امضا : VAN

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا