شاعر‌پارسی اشعار کیانا وحدتی

  • نویسنده موضوع VAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 298
  • کاربران تگ شده هیچ

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
وقتی هوا خیس می شود

دلم بهانه ی تو را می گیرد

و گونه هایم ؛

بوی خاک باران زده می دهند ...

پنجره را باز می کنم ، نفسم می گیرد !

نفسم می گیرد ... !

درست مثل همان لحظه که چشمان تو در چشمان من ماند

همان لحظه که منتظر ماندی تا چیزی بگویم ...

امّا ...

تو دیگر منتظر نماندی ...

منتظر نماندی تا دوباره نامت را نفس بکشم

و بگویم ...

بگویم که بی تو

دیگر نفسم

برای همیشه می گیرد !
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
یک اتفاق بود

روزی که آمدی و رهگذرانه درگاه را از غربت

رهاندی

روزی که آمدی و پنجره را در قفس

اشک را در عطش

و مرا در حس گنجاندی ...

حالا من ، چگونه این عبور نامکرر را

در وسعت تکرار تنهاییم

غرق کنم ؟

چگونه متن خاطره ات را

حادثه‌ی سوزان نبودنت را

در منظومه‌ی عظیم بودنم دفن کنم ؟
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
اکنون که می روی

تمام عزم لحظه های من ، فدای عزم لحظه های تو

شبانگاه بی فروغ من ، ستاره پوش کهکشان راه تو

نفس ، سیاه پوش رفتنت

که تارو پود جان من ، غریق در عزای مرگ وعده های تو

اکنون که می روی، برو...

خدا نگهدار تو!
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
و من

در پهنه ی این انتظار آشنا

رفتنت را می بینم

بی آنکه هرگز آمدنت را ...

امّا هر بازگشت

برهان بودنی است

هر رفتنی، گواه

بر شوق آمدنی است !
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
اگر تو بیایی

به کوچه ی خزان زده‌ی انتظار خسته‌ی من

شکوه کهکشان‌ها بستر گام‌های تو خواهد بود

و ماه عریان، فانوس راه تو خواهد شد ...

اگر تو بیایی، اگر تو بخواهی.

می توانی هوهوی التهاب قلب مرا

از عمق این سکوت مه گرفته دریابی ؛

که خوشه‌های شهاب را روی شاخه‌های هلال

به رقص می‌خوانند ...
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
و رسیدن ، یعنی رها شدن ...

یعنی گریز از لحظه ها ...

یعنی مرگ! مرگ یعنی اولین میلاد ...

میلاد عاشقانه زیستن ، بودن و ماندن.

بی هیچ هراس

ماندن روی زمین بدون آرزوی پرواز ...

مرگ یعنی تولد بوی خاک !

یعنی به زمینی بودن بالیدن

و شاید آن روز تمام پرنده های عاشق به

موریانه ها حسرت بخورند و ابرها فاصله را فریاد کنند .

باورت می شود

که خورشید از داغ دوری خاک می سوزد ؟
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
کاش می شد کوچه باغ عشق را

در میان گامهای خسته ای تقسیم کرد

کاش می شد در نگاه سرد صبح

عشق را بر آسمان تفهیم کرد!
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
هنوز باورم نمی شود که رفته ای

هنوز باورم نمی شود تو بوده ای

که اینچنین غرور عشق را

به پیش چشم من شکسته ای

بمان ، بمان و با سرای خود وداع کن

بمان و قبل رفتنت

غبار یاد خود از این دیار کهنه پاک کن

کمی درنگ کن ؛

بما ن ، عظمت شکست را نظاره کن

- به پای خود –

تمام شعرهای عاشقانه را

تمام خاطرات و نامه های پاره پاره را

مسافر همان دیار جاودانه کن !

کمی درنگ کن

ببین سپیده ها چگونه رنگشان پریده است !

ببین چگونه یاس زخم خورده ات

به پیکر ترحم حصار خاردار راه تو تنیده است

ببین چگونه راه شرمسار رد گام های توست

ببین نگاه پنجره

چگونه خیس واپسین نگاه توست

بمان !

ببین شکوفه های بی بهار را

ببین بلوغ کال لحظه های انتظار را

ببین که ماهیان سرخ مهر

چگونه با تو راهی سراب می شوند

ببین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
هم اکنون دگر چگونه ، با که بتوان گفت ؟ !

که در ظلمت سکوت

در غربت حجیم فقدان آن خلوص

دریچه ی چشمانم در انتظار چرخیدن دری است ،

شعور روشنایی صبح ،

تنها امید امتداد تاریک و سرد شبی است ،

دگر چه گویم ؟

دلم سخت بیقرار کسی است .
 
امضا : VAN
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
هیچ تجربه ای برای یک

آفتابگردان، تلخ تر از هـ.ـرزگی آفتاب نیست.

خسته ام از روزهایی که بدنبال خورشیدی که نبود

در سر به هوایی گذشت.

تو به من بگو چه کنم

بگو به کدام خورشید بپیوندم

تا مزرعه ی آفتابگردان دیگر به فریب رقص باد تن ندهد.
 
امضا : VAN

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا