گویمش:نیست به دل محتسبان راهی
این دل ما ندارد غم سودایی
گوید:بشنو از گل که از خار ها حکایت میکند
رو که این است طریق آشنایی
گویمش:غم هجران ندارد در دل ما جایی
عبودیت ندارد غم شیدایی
گوید:بشنو از لیلی که از هجران حکایت میکند
رو که این است طریق آشنایی
گویمش:گر از ما دل بربایی!
این درد دوری دارد دوّایی؟
گوید:این غم دوری دردی نه دواپذیر دارد!
رو که این است طریق آشنایی
گویمش:دل شرمسار ز گناه تو
خرقه برداری تو گناه من
محتسب راه خود را گرفت ز شرم
نمانده بود برای او راهی جز رحمت و کرم
شیفته بر سر خود میکوفت
آسمان ز غم او خون گریه میکرد
گویا ندای غم شیفته بر سر محتسب آمد
گفت زندگی خود را با او بیاراید
گفت:تو تب و تاب رسیدن من به قرار دل
من غم و حسرت بندگی ز کرم ، تو پناه من