- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #11
تمام مسیر را دویدند تا به خانهی بزرگ و زیبای فرمانده پولاد که در محلهی اعیان پایتخت قرار داشت رسیدند. دربان در که فقط کیوان را میشناخت دستور کیوان که دستور باز کردن در را داده بود اجرا کرد.
تا در بزرگ خانه باز شد آدالان و کیوان به سمت ساختمان بزرگ و مجلل میان باغ دویدند. کیوان به سوی خدمتکاری که سبد بزرگ میوه بر سر داشت و به سوی مطبخ میرفت دوید و سد راهش شد.
- پدرم کجاست؟
خدمتکار با احترام گفت:
- مهمان دارند بهتر است...
کیوان و آدالان لحظهای صبر نکردند تا بقیهی حرف خدمتکار را بشنود و به سوی عمارت دویدند. کیوان در چوبی و بزرگ را هل داد و به همراه آدالان وارد تالار بزرگی که کفپوش آن از سنگهای سیاه بود شدند. کیوان، آدالان را به سوی اتاقی که در بزرگ داشت راهنمایی کرد. کیوان خواست به...
تا در بزرگ خانه باز شد آدالان و کیوان به سمت ساختمان بزرگ و مجلل میان باغ دویدند. کیوان به سوی خدمتکاری که سبد بزرگ میوه بر سر داشت و به سوی مطبخ میرفت دوید و سد راهش شد.
- پدرم کجاست؟
خدمتکار با احترام گفت:
- مهمان دارند بهتر است...
کیوان و آدالان لحظهای صبر نکردند تا بقیهی حرف خدمتکار را بشنود و به سوی عمارت دویدند. کیوان در چوبی و بزرگ را هل داد و به همراه آدالان وارد تالار بزرگی که کفپوش آن از سنگهای سیاه بود شدند. کیوان، آدالان را به سوی اتاقی که در بزرگ داشت راهنمایی کرد. کیوان خواست به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش