متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان ازدحام سرنوشت | پانته آ صدفی / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 363
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
690221_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"ازدحام سرنوشت" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zeinoo

LACRIMOSA

کاربر حرفه‌ای
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,765
پسندها
17,117
امتیازها
46,373
مدال‌ها
7
سن
17
  • #2
# پارت یک
از ماشین پیاده شدم و به اطراف نگاه کردم. یه باغ سرسبز یه هکتار متری توی لواسون! ( در اینجا که من خوندم به عنوان یک خواننده باز با جمله هایی کلیشه ای مواجه شدم که برای ادامه رمان کمی من رو زده کرد چون شخصیت به نوعی دوباره یک شخصیت خیلی پولداره و این در خیلی از رمان ها زیاده و خواننده کمی زده میشه از این جملات اولیه شما می توانستید در اینجا کمی احساسات شخصیت رو توضیح بدید که کمی از کلیشه ای بودن جملات اولیه ان بکاهد و البته می توانستید در اینجا باغ را توصیف کنید که این کار را انجام ندادید فقط گفتید باغ سرسبزه و فواره اب داره که کنار ویلاست حتی می توانستید فواره هم توصیف کنید و ...)به سمت ویلا راه افتادم و از کنار فواره آب کنار ویلا رد شدم...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : LACRIMOSA

LACRIMOSA

کاربر حرفه‌ای
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,765
پسندها
17,117
امتیازها
46,373
مدال‌ها
7
سن
17
  • #3
# پارت دو
رفتم روی صندلی همیشگیم نشستم و منتظر بقیه موندم، ( محل صندلی ؟ جنس چوب های صندلی و میز و... در این چند دقیقه داستانتون می تونستید اتاق رو توصیف کنید ) چند دقیقه بعد وقتی دیدم هنوز بچه‌ها نیومدن اعصابم خرد شد و بلندگو رو برداشتم و با صدای بلندی گفتم:
- پس چرا نمیاید؟! نکنه مردید! خیلی زود این‌جا باشید!
با همون قیافه عصبانی دست به سینه نشسته بودم که بچه‌ها با سری خم شده وارد اتاق شدن! از بس همیشه عصبانی بودم و موقع عصبانیت خون جلوی چشم‌هام رو می‌گرفت بچه‌ها ازم می‌ترسیدن! (حالت چهره بچه ها مثلا یکی هست اشکار ترسشو نشون میده یکی با اینکه سعی می کنه چهرشو خونسرد نشون بده از چشماش ترسش معلوم میشه یا....)
وقتی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : LACRIMOSA

LACRIMOSA

کاربر حرفه‌ای
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,765
پسندها
17,117
امتیازها
46,373
مدال‌ها
7
سن
17
  • #4
# پارت سه
راست می‌گفتن! نمیشد ( نمی‌شد) سریع مکان الماس رو پیدا کرد مگه اینکه... .
از سر جام بلند شدم و با لبخند گفتم:
- من فکر کنم یه راهی بلدم! حالا بعدا راه‌حلم رو عملی می‌کنم... بقیه‌تون هنوز گزارش کار‌هاتون رو ندادین، زود باشین! گشنمه می‌خوام برم بالا غذا بخورم، از صبح هیچی نخوردم! کلا تو این دانشگاه هیچی از گلوم پایین نمیره که بخوام بخورم!
(خیلی تند داستان داره پیش میره در اینجا . لطفا کمی از توصیفات استفاده کنید . مثلا لحن صحبت هاشون و احساسات شخصیت رو به موقع بیان کنید مثلا در اینجا که شخصیت گشنشه باید در قبل تر به خواننده بازگو می کردید. به نظر من شخصیت ها را به ارامی در صحنه بیاورید چون خواننده بتواند اتفاقات و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : LACRIMOSA

LACRIMOSA

کاربر حرفه‌ای
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,765
پسندها
17,117
امتیازها
46,373
مدال‌ها
7
سن
17
  • #5
# پارت چهار
- نمی‌دونم... اما مطمئن باش به زودی می‌فهمیم!
یه‌دفعه احساس کردم که اعضای توی بدنم دارن از گشنگی هم رو می‌خورن بخاطر همین دست‌هام رو مشت کردم و روی معدم فشار دادم تا از دردی که ممکن بود بوجود بیاد جلوگیری کنم! حالم از خودم بهم می‌خورد، همیشه یا معدم درد می‌گرفت یا سرم یا هزار جای دیگه!(افراد دیگر به این عمل شخصیت عکس العمل نشان نمی دهند؟ ایا این عمل پنهانی بوده یا اشکار ؟ لطفا در متن مشخص کنید )
هنوز دست‌هام روی معدم بود و دیگه واقعا احساس می‌کردم الانه بالا بیارم، بعدشم ضعف کنم و بخاطر گشنگی و حالت تحوع (تهوع) از حال برم؛ برای همین سریع به مهسا گفتم:
- مهسا تو با خالکوبی چکار کردی؟ بعد مهسا خودتون به...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : LACRIMOSA

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #6
( پارت هشتم)
~~~~~~~~~~~~

این نوشته خیلی( خیلی حذف بشه متن روان‌تره) به‌نظرم(به نظرم) آشنا اومد! بجز خالکوبی انگار جای دیگه‌ای هم دیده بودمش، روی دستم نوشته اون‌قدرهم( اون‌قدر هم) معلوم نبود ولی وقتی ان‌قدر (اون‌قدر) پررنگ دیدمش انگار یه جای دیگه هم چشمم بهش خورده بود؛( ترتیب اطلاعاتی که ارائه دادی روان نیست گنگه خواننده سردرگم میشه سعی کن کلمات اضافی رو حذف کنی. توی بیان اطلاعات از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #7
(پارت نهم)
~~~~~~~~~~~

آروم لبخندی زدم و بی‌توجه به بچه‌ها راه افتادم و گفتم:( چه بلایی به سر درد معدش افتاد! بیان کن)
- دنبالم نیاید، خودم الان میام تو ویلا!
از راهرو که خارج شدم وارد راهروی ( راه‌روی)سمت چپم شدم و وقتی به آخر راهرو( راه‌رو) رسیدم دستم رو روی اسکنر مخفی روی دیوار گذاشتم و چند قدم به عقب برداشتم!((راه‌رو چه وضعیتی داشت!محل دقیق اسکن کجا بود! ظاهر اسکن و جنس و مدلش چی بود!؟ این‌ها رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #8
(پارت دهم)
~~~~~~~~~~~
واقعا قیافه ملیسا بامزه شده بود، موهای مشکیش کاملا آردی شده بود و انقدر حرص می‌خورد که چشم‌های طوسیش براق شده بودن و صورت تقریبا سفیدش انقدر سفیدتر شده بود که انگار روحه!
( آفرین جانا این‌جا رو عالی نوشتی!
فقط از حرف ربط"و" زیاد استفاده کردی و اول رو حذف کن!)

ملیسا و مهسا تقریبا شبیه هم بودن و تنها فرق بینشون موهای قهوه‌ای و چشم‌های سیاه مهسا بود!
آرمان پدرش آمریکایی بود و مادرشم ایرانی! بخاطر همین چشم‌های آبیش رو از پدرش به ارث برده بود و رنگ مشکی مو و ته ریشش رو از مادرش، دماغش متوسط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #9
( پارت یازدهم)
~~~~~~~~~~~~

نگاهی به هم کردند و آروم شدند!( متن جایگزین: با حرف هم همه یه نگاه رد و بدل کردن و ساکت شدن!▪︎شدند :zarbd: زبانت محاورست نه ادبی!
▪︎شدن:teksab: )

چند لحظه بعد آرمان یه تیکه از پیتزا رو گاز زد و گفت:
- منم تموم وسایل رو امتحان کردم و تمام کاربردهاشون رو توی دفترم نوشتم!
احسان دست از خوردن کشید و با تمسخر آرمان رو نگاه کرد و گفت:(فقط از 《کلمه گفت》 قبل دیالوگ‌هات استفاده نکن جور دیگه‌ای هم هست کهبخوای بهره ببری!)
- خیلی زحمت کشیدی! کار خیلی سختی انجام دادی واقعا... مگه باید چه‌کار می‌کردی؟ فقط باید با چندتا وسیله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #10
پارت دوازدهم
بعد همون‌طور که نگاهم به طرف بچه‌ها بود، خطاب به فارا گفتم:

- فارا سریع ده‌تا از ربات‌های جاسوس رو آماده کن، وقتی راه‌اندازی‌شون کردی به من خبر بده!

ملیسا متعجب دستش رو زیر چونش زد و با چشم‌های درشت شدش گفت: (=ملیسا با چشم‌هایی گرد شده از تعجب، دستش رو زیر چونه‌ش زد و گفت:)

- ربات‌های جاسوس؟ با اون کوچولو‌ها چه‌کار داری؟ مثلا هممون تو یه گروهیما(=گروهیم ها!)... خودت تصمیم می‌گیری چیزیم به ما نمیگی!

از لفظ کوچولویی که گفت لبخند کوچیکی روی لبم اومد....
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا