- ارسالیها
- 2,727
- پسندها
- 33,252
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 32
پارت سیزدهم
اون لحظه انقدر(=اینقدر) حالم خوب شد که بدون توجه به چیزهایی که ممکن بود بابا بگه؛ با لبخند گوشی رو جواب دادم!
- بله!
حرص خوردنش از پشت گوشیهم معلوم بود.(= کافی نیست! میتونید بگید: نفس عمیق و صداداری کشید و هونطور که صدای سایش دندونهاش با کلماتی که به زبون میاورد یکی شده بود؛ گفت:)
- بله؟ ساعت یازده شده، چرا هنوز با اون داداشت نیومدین خونه؟ ببین الارا اگه تا نیم ساعت دیگه خونه نباشین میدونم چهکارتون کنم!
حرفهاش رو بدون ذرهای نفس کشیدن گفت. من به جای بابا نفسم بند اومد! برای همین با لحن آرامش بخشی گفتم:
- چشم بابا جون، چشم! شما اول یه نفس...
اون لحظه انقدر(=اینقدر) حالم خوب شد که بدون توجه به چیزهایی که ممکن بود بابا بگه؛ با لبخند گوشی رو جواب دادم!
- بله!
حرص خوردنش از پشت گوشیهم معلوم بود.(= کافی نیست! میتونید بگید: نفس عمیق و صداداری کشید و هونطور که صدای سایش دندونهاش با کلماتی که به زبون میاورد یکی شده بود؛ گفت:)
- بله؟ ساعت یازده شده، چرا هنوز با اون داداشت نیومدین خونه؟ ببین الارا اگه تا نیم ساعت دیگه خونه نباشین میدونم چهکارتون کنم!
حرفهاش رو بدون ذرهای نفس کشیدن گفت. من به جای بابا نفسم بند اومد! برای همین با لحن آرامش بخشی گفتم:
- چشم بابا جون، چشم! شما اول یه نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.