دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ نویسی | عارفه حمزه کاربر انجمن یک رمان

[A.Hamzeh]

-‌ اگه مراسم سالگرد ازدواجتون تموم شده بهتره برید که منم به خوابم برسم.
-‌ این حد از بی‌احساس بودن برام غریبه! تو واقعاً یک دختری؟!
-‌ دختر بودن به این معنی نیست که خام یک مرد درد کشیده بشم و اون احساس ترحمم رو عشق تلقی کنه.

 

[A.Hamzeh]

- به نظرت چرا آدم‌ها دروغ میگن؟
- چون ماشین زمان ندارن که به گذشته برگردن و اشتباهاتشون رو درست کنن. می‌دونن اگه حقیقت رو بگن همه چیز رو از دست میدن.

 

[A.Hamzeh]

- عاشق یعنی چی؟ من نمی‌دونم عشق اصلاً چی هست!
- عاشق یعنی «ماهی کوچکی که دچار آبی بیکران باشد.»*
____________________________________________________________________
*سهراب سپهری

 

[A.Hamzeh]

- من قصد ندارم ازدواج کنم. سنم به اونجاها نمی‌رسه یکیو بدبخت کنم که چی؟
- هنوزم می‌خوای تا 25 سالگی عمر کنی بعد بمیری؟ فکر کردن به مرگ از خود مردن هم دردناک‌تره!

 

[A.Hamzeh]

- هوا خیلی سرده!
- سردتر از قلبِ تو با من نیست!

 

[A.Hamzeh]

- من قصاص می‌خوام، می‌فهمی؟
- وقتی آبی ریخته میشه با شکستن لیوان برنمی‌گرده!

 

[A.Hamzeh]

- قلبم شکسته.
- کی قلبت رو شکست؟
- همونی که هر بار به یادش بارون می‌باره!

 

[A.Hamzeh]

- من با بقیه دخترا تفاوت دارم. منو با اونا مقایسه نکن.
- همین تفاوتت منو عاشق کرد!

 

[A.Hamzeh]

- تو فکر می‌کنی من دیوونه‌ام؟
- همه‌ی آدما دیوونه هستن. فقط بعضی‌ها واقعاً عاقل هستن که تظاهر نمی‌کنن. مثل تو!

 

[A.Hamzeh]

- تو منو ترک کردی و رفتی؟ دلیلی محکم‌تر از این می‌خوای؟
- گاهی وقتا یه سری رفتن‌ها بهتر از موندن هستن. اینکه باشم ولی نباشم خیلی دردناک‌تر از نبودنمه!