آخ آخ دست رو دلم نذار که خونههه
داستان من مال امتحان نیست آخه
معلم ادبیاتمون سخت گیر بود روی حمزه ها اونم زیااد آخ آخ من چندتا کلمه رو روی دستم نوشته بودم که یادم نره
املا داشت میگفت یکجا من ده بار به دستم نگاه کردم اصن حواسم نبود هی حس میکردم اون کلمه رو اشتباه نوشتم خلاصهه همینجوری داشتم نگاه میکردم به دستم که معلمم گفت:
توسلیان بسه دیگه چقدر نگاه میکنی
آخ اینو که گفت مات موندم ادامه داد از این به بعد باید دست و پاهای بچه های ۷۰۳ رو نگاه کنیم که تقلب مقلب جاییشون ننوشته باشن
هیچ وقت اون صحنه رو یادم نمیره جلوی همه بچه های کلاس آبروی نداشتم رفت زیر...