اتاق مامانم اینا که قبلا اتاق من بود. حالا جا به جا شدم ولی اوم خب یاد خاطرهی شب بیدار موندنهام تا سحر موقع ماه رمضون می اندازه. با تراسی که اونم به همون اتاق راه داره.
پشت بوم، یاد تابستونهایی که با دوست بابام بچه که بودم اونجا اش می خوردیم و حرف میزدمی و بازی می کردیم.
یه اتاق خالی که کل روزا رو اونجا سپری میکنم، آروم و دوست داشتنی
توضیحش سخته بگم دقیقا کجاست اما از فضای خونمون پله میخوره، یعنی اتاق بالاست اما نمیشه دقیقا بهش گفت اتاق زیر شیروانی...