متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان برلبخندها غبطه میخورم | Moradzade79/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 387
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"بر لبخند‌ها غبطه می‌خورم" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Fateme TB

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
133
پسندها
3,685
امتیازها
16,203
مدال‌ها
8
  • #2
به‌نام خالق یکتا
نقد همراه رمان "بر لبخند‌ها غبطه می‌خورم"
منتقد: فاطمه تابع بردبار (Fateme TB)

***
آرش
وقتی نگاش (نگاهش) می‌کنم تو دلم ول‌وله‌ای (آشوبی) به پا میشه؛ (!) نیلا قبل‌ از این که دختر صاحب کارم باشه خواهر دوستمم هست من نباید بهش نظری داشته باشم؛ اما وقتی می‌بینمش دلم آروم نمی‌گیره.( توصیفات ضعیفه و باید بیشتر پردازش بشه که در حال حاضر حال آرش چطوریه)
ریموت رو زدم و ماشین رو داخل حیاط‌ پارک کردم؛ اشوان با گوشیش مشغول صحبت‌کردن بود (.) ما رو که دید، اومد سمتمون (:)
- باشه؛ حتما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,293
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • #3
پارت ده

- خوش می‌گذره؟
مامان با لبخند بو*س*ه‌ای روی پیشونیم کاشت و گفت:
- با اومدن تو خوشی‌مون چند برابر شد.
- فرشته‌جان دخترتون هستن؟
- بله
- نمی‌دونستم؛ دختری به این خوشگلی دارین.
- نظر لطفتونه
تو این‌جور مراسم‌ها سعی می‌کردم باوقار باشم و کم‌تر چرت‌وپرت بگم! سیمین خانومم( خانم هم) انقدر ( این‌قدر) باهام حرف زد؛( حذف ؛ ) که کله‌ام داشت سوت می‌کشید.
کم‌کم وقت دادن کادوها شد، ( حذف ویرگول ) چون یکم ( یه‌کم) مراسم طول کشیده بود؛ بنابراین دیگه مسیح و نازلین کادوی هیشگی رو باز نکردن.( کلمات به صورت کامل نوشته ‌می‌شوند. نکردند. )
حیف اون همه پول که بابت کادوها دادم؛ نه اینکه( این‌که) بخوام خودنمایی کنم ها، فقط می‌خواستم همه بدونن( بدونند) که چقدر ( چه قدر )باسلیقه‌ام(خدایا چقدر من بانمکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,293
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • #4
پارت یازده
یه کتاب در مورد معماری‌های ایران از قفسه برداشتم و شروع کردم به خوندن، ( خوندن.) اونقدر( اون‌قدر) برام لذت بخش بود که زمان از دستم خارج شد.
سرم داشت منفجر می‌شد؛ به ساعت گوشیم نگاه کردم؛ وای خیلی دیرم شده بود؛ ( ! )چقدر میس‌کال از مامان و آرش داشتم.
به مامان زنگ زدم
- سلام مامانی
- نیلا کجایی؟ تو نمیگی باید جواب تماس مامانم بدم؟( جواب تماس مامانم رو بدم؟) داشتم سکته می‌کردم.
- من تو کتابخونه‌ام؛(. ) برا همین گوشیم( گوشیم رو) تو سایلنت گذاشته بودم.
- دلم هزار راه رفت؛ الان می‌خواستم به بابات خبر بدم که خودت زنگ زدی.
- نگران نباش‌ الان میام خونه
- باشه عزیزم، مراقب خودتت باش
- چشمم( چشم)
- خداحافظ
- خداحافظ
( توصیفات فضا و حالات و احساسات ضعیف است.
همون‌طور که داشتم دنبال کتاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,293
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • #5
پارت دوازده
مامان با دو سمتمون اومد.
- آقاآرش(؟)
نگام کرد.
- میشه اتفاق امروز بینمون بمونه(؟)
- خیالتون راحت(.)
- خیلی ممنون، من رفتم خداحافظ(.)
- خداحافظ(.)
از ماشین پیاده شدم؛( ؛) پریدم تو بغل مامان
- ورپریده دلم هزار راه رفت؛(!) کجا بودی تا حالا(؟)
- ببخش فرشته مهربون، ( حذف ویرگول)داشتم کتاب‌ می‌خوندم برای همین زمان از دستم در رفت؛ ببخش که نگرانت کردم مامانی(.)
و بوسی به صورتش زدم و رفتم داخل؛ (.)خسته و کوفته روی تختم افتادم؛(.) سرم رو بالش نرفته صدای آخم بلند شد؛ (!)پسره بی‌شعور یه جوری موهامو ( موهام رو) کشیده؛ (حذف ؛ )که نمی‌تونم سرم رو زمین بذارم.
با به یاد آوردن چند ساعت پیش قلبم درد گرفت و چشام( چشم‌هام) شروع به باریدن کرد.
موقع شام خودم به خواب زدم؛ ( حذف ؛)تا مجبور نشم برم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آریانه.م

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,892
امتیازها
21,583
مدال‌ها
19
  • #6
به‌نام خالق یکتا
نقد همراه رمان "بر لبخند‌ها غبطه می‌خورم"
منتقد: فاطمه تابع بردبار (Fateme TB)

***
آرش
وقتی نگاش (نگاهش) می‌کنم تو دلم ول‌وله‌ای (آشوبی) به پا میشه؛ (!) نیلا قبل‌ از این که دختر صاحب کارم باشه خواهر دوستمم هست من نباید بهش نظری داشته باشم؛ اما وقتی می‌بینمش دلم آروم نمی‌گیره.( توصیفات ضعیفه و باید بیشتر پردازش بشه که در حال حاضر حال آرش چطوریه)
ریموت رو زدم و ماشین رو داخل حیاط‌ پارک کردم؛ اشوان با گوشیش مشغول صحبت‌کردن بود (.) ما رو که دید، اومد سمتمون (:)
- باشه؛ حتما بهش میگم.
-
- باشه فعلا
-
و قطع کرد
- سلام آرش خان
- سلام
- چطوری؟
- خوبم رفیق (.)
- وا دوستت‌ رو دیدی و خواهرت رو از یاد بردی؟!
- سلام عروسک خوشگلم
و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آریانه.م

Fateme TB

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
133
پسندها
3,685
امتیازها
16,203
مدال‌ها
8
  • #7
ممنون از انتقادتون...تو اکثر داستان‌ها برادر و خواهرها درحال جنگ هستن برای همین نخواستم تو داستان کلیشه‌ای باشه.
درسته اما اگر شما ب واقعیت و دنیای خودمون نگاه کنید میتونید توصیفاتتون رو خیلی بهتر بنویسید :)
 

آریانه.م

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,892
امتیازها
21,583
مدال‌ها
19
  • #8
درسته اما اگر شما ب واقعیت و دنیای خودمون نگاه کنید میتونید توصیفاتتون رو خیلی بهتر بنویسید :)
ممنون از وقتی که برای خوندن و بررسی رمانم گذاشتین. :458211-8e33e52a2f7bd5005505daf268120cac:
 
امضا : آریانه.م

آریانه.م

نویسنده انجمن
سطح
14
 
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,892
امتیازها
21,583
مدال‌ها
19
  • #9
درسته اما اگر شما ب واقعیت و دنیای خودمون نگاه کنید میتونید توصیفاتتون رو خیلی بهتر بنویسید :)
دلبر جان، فقط بعد ویرایش باید بهتون باید اطلاع بدم؟
 
امضا : آریانه.م

Fateme TB

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
133
پسندها
3,685
امتیازها
16,203
مدال‌ها
8
  • #10
عقب
بالا