• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات داستان کوتاه باران صدایم می‌زند | Niyosha22 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 445
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,078
پسندها
29,711
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
"به نام خدایی که عشق را آفرید"
نام وان‌شات:
"باران صدایم می‌زند"
ژانر: عاشقانه
نویسنده: (Niyosha22)
خلاصه:

《باران صدایم می‌زند》
قطرات باران، انگار لحظه به لحظه دارند اسمت را نجوا می‌کنند. می‌گویند آب حافظه دارد؛ اما نمی‌دانم چرا از رفتنت بی‌خبر است و باز صدایت می‌کند! کاش می‌آمدی و می‌فهمیدی حتی باران هم از نبودت آشفته است.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,078
پسندها
29,711
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
[اولین عاشقانه‌ایه که می‌نویسم و مطمئنم پر از ضعفه، با این‌حال خوش‌حال میشم نقد کنید و به پیشرفتم کمک کنید : ))♡]

با دست خودم را در آغوش می‌گیرم و لبه‌ی پلیور آبی‌ام را پایین می‌کشم، سرد است. سردتر از همیشه و من گویا یخ زده‌ام! نه تنم، بلکه قلبم یخ زده‌است، چشمانم آن‌قدر گریسته‌اند که خشک شده‌اند. لب‌هایم هنوز مات مانده‌اند، آن‌قدر مات که به خنده باز نمی‌شوند.
درست می‌شنوم؟ به گوش‌هایم شک دارم! از وقتی که رفتی اوضاع همین هست، به گوش‌هایم شک دارم چون که هربار صدایت را می‌شنوم می‌گویند سراب است. همین دیشب بود، صدایت را شنیدم، به خدا من صدایت را شنیدم! متزلزل به دنبالت گشتم؛ اما گفتند اشتباه می‌کنم. "او رفته است"
گوش‌هایم اشتباه می‌شنوند؛ اما چشم‌هایم که نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,078
پسندها
29,711
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
با دست‌های یخ‌زده‌ام پنجره را باز می‌کنم،‌ بوی باران مشامم را پر می‌کند و دیدگانم را می‌بندد. نفس عمیقی می‌کشم و با دم عمیق آن هوای سرد بارانی را به ریه‌هایم می‌فرستم. یادت می‌آید؟ وقتی چشم‌هایم را می‌بستم می‌گفتی "اوج بی‌رحمی‌ست وقتی چشم‌هایت را می‌بندی و آن‌ها را از من‌ دریغ می‌کنی"
کنار دریا بودیم. آری! همان روز بود و با پاهای برهنه روی شن‌ و ماسه‌ها می‌دویدم و تو با قدم‌های آرام و آن لبخند همیشگی‌ات، با نگاهت مرا دنبال می‌کردی. وقتی موج پاهایم را نوازش کرد، چشم‌هایم را بستم و غرق لذت شدم. همان‌جا بود که صورتم را قاب کردی و گفتی:
- این‌قدر چشماتو نبند، زندگی خودش به اندازه‌ی کافی برای دیدن چشمات کوتاهه، تو کوتاه‌ترش نکن!
زندگی کوتاه بود، آری، زندگی‌ات آن‌قدر کوتاه بود که حتی زمان نداد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا