• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات داستان عشق نهان| شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sharif
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 149
  • کاربران تگ شده هیچ

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نویسنده: روزیتا شریف

ژانر: عاشقانه و تراژدی

اسم داستان: عشق نهان

خلاصه داستان: عشقی وجود دارد اما معشوقی وجود ندارد تا شب ها سر به آغوشش گذاشته و غرق آرامش شود
چه درد ناک است چنین عشقی که در تب دیدارش بسوزی اما آن در عالم بی‌خبری سَیر کند.
و چه خوش آیند اینکه کسی در خفا عاشقت باشد.
دختری که درگیر یک عشق نهان می‌شود و با آن عشق همه زندگی اش را می‌بازد.


《مسابقه وان شات نویسی》
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Jan.Sakht

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
_ آدریانا... آدریانا کجا سَیر میکنی؟
اسم مارا صدا زد حله بریم
_ با آواز مایا از امبار افکار خارج شده
و رو به آن گفتم: ببخشید متوجه نبودم.
هر دو سمت استیج در حرکت شدیم
قبل از اینکه وارد شوم
نظری به تالار انداختم واقعا تالار بزرگی هست شاید برای حدود سه‌صد تن جا داشته باشد
با دیدن این همه تماشاچی دلهره‌ی به جانم افتاد
اما باز هم با اراده محکم با پخش موزیک وارد استیج شدیم و رقص را آغاز کردیم
اجرای ما تقریبا نیم‌ساعت طول کشید و راضی هم بودم از اجرا چون خیلی خوب انجام دادیم
بعد قطع موزیک همه از جا بلند شده و با کف زدن شان تشویق مان کردند
چون آخرین اجرا از ما بود بعد از اندکی تاخیر همه اشتراک کننده ها بالای استیج آمدند
همه منتظر مجری بودیم
تا نفر اول را معرفی بکند
بلاخره قامت بلند مجری مقابل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Jan.Sakht

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
بعد از چند ساعت سفر بلاخره به میلان رسیدیم وقتی به خانه آمدم یک راست سمت اطاقم رفتم استراحت کردم
صبح هم خیلی دیر از خواب برخواستم
امروز تعطیل است و قرار است تمام روز در خانه بمانم
وای که چقدر بدم می‌آید نشستن در خانه من برای این کار ها ساخته نشدم
سمت آشپزخانه رفتم که مقابل صالون قرار داشت
تا برای خود قهوه درست کنم
بعد از درست کردن قهوه دوباره به صالون برگشتم
و کنار پنجره جا خوش کردم؛
به منظره بیرون خیره بودم که یکباره هوای قدم زده به سرم زد.
فورا از جا برخواستم سمت اطاقم رفتم
و بعد از تعویض لباسم یک بار قبل از رفتن
م خود را در آیینه برانداز کردم در آیینه دختری را دیدم با چشمان عسلی، لب های نچندان برجسته، بینی متوسط و مژه های بلند
رنگ لباسم هم بنفش انتخاب کردم و این رنگ به زیبایی ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Jan.Sakht

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
با تمام وجود آن نکهت را استشمام کردم
همه جا را از نظر گذراندم تا منبع این آواز
و این خوشبویی را دریابم، نگاهم به
پسری افتاد و حسی عجیبی به تمام بدنم
تزریق شد حسی که نمی‌دانستم اسمش را چه بگذارم؛ داشت ویلون می‌نواخت
و با چه عشقی هم می‌نواخت پشت یکی
از ستون ها پنهان شدم
و غرق در آواز ویلون و محو تماشای آن پسر شدم نمی دانم چند ساعت اما آنقدر محو اش شدم که گذر زمان را کاملا از خاطر بردم
بعد از مدتی دست از نواختن بر‌داشت و رفت.
بعد از رفتن آن من هم
از آنجا دوباره به خانه برگشتم
و آواز ویلون همچنان در گوشم نواخته می‌شد
همه فکرم به سوی آن معطوف شده بود و نمی‌دانستم دلیل اش چیست؟

شناور در همین افکار بودم که با آواز مادرم به خود آمدم که با آواز بلند اسمم را صدا میزد:

_ آدریانا بیا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Jan.Sakht

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
صبح دوباره با انرژی تمام از خواب برخواستم
و دلم می‌خواست دوباره برم آنجا
بی‌صبرانه منتظر ساعت ۳: ۰۰ بعد از ظهر بودم
اما اصلا زمان نمی‌گذشت انگار زمان
کنُد ترین لحظاتش را می‌گذراند
با بی حوصله‌گی تمام دست سمت
مبایلم بردم صفحه اش را روشن کردم و
متوجه ساعت شدم و با لبخندی که نمی‌دانم
از چی نشأت گرفت از خانه زدم بیرون.
وقتی مقابل صالون رسیدم تپش قلبم دوباره چند برابر شد دَر را گشودم و داخل شدم
دوباره همان خوشبویی به در مشامم پیچید
و همان آواز گوشنواز امروز هم مانند روز قبل
حالم را خوش کرد دوباره پشت همان ستون پنهان شدم و با تمام وجود گوش به ویلون نواختن اش دادم وقتی آنجا بودم اصلا گذر زمان را متوجه نمی‌شدم و چقدر از عمق قلب می‌خواستم
تا زمان همینجا متوقف شود


_ چند روز از آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Jan.Sakht

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
_ خوش آمدید خانم محترم مشکلی پیش شده؟ میتوانم کمک تان کنم؟

_ نخیر مشکلی نیست فقط دنبال یک می ی میگشتم که از بقیه دورتر باشد

_ بفرمایید من رهنمایی تان میکنم

_ ممنون شما
با کمک گارسن مکان دلخواه خود را پیدا کرده نشستم بعد از ده دقیقه مایا هم آمد

_ سلام

_ سلام عزیزم! همزمان با نشستن در چوکی پرسید: فکر کنم دوباره دیر آمدم؟

_ نه من زود آمدم

_ بگذار حدس بزنم! دوباره قدم زده آمدی؟

_ بلی خب که چی؟ قدم زدن را دوست دارم

_ خب چه خبرا چرا این روز ها اینقدر کم پیدا شدی؟ کلاس رقص هم نمی‌آیی.

_ بعد از اندکی درنگ لب به سخن گشودم: این روز ها میلی به هیچ کاری ندارم نمی‌دانم چرا
بیاد داری شب گذشته در مورد یک صالون موسیقی برایت گفتم؛ هر روز آنجا میرم
ن.... میگم اما نخندی!
با ای حرف ام چهره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Jan.Sakht

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
با شنیدن این حرف‌ام مایا یکباره بلند خندیدن را سر داد و قهقه اش در تمام فضا پیچید

نخند احمق نگاه های همه به سمت ما شده
مگر وعده ندادی که نمی‌خندی؟
می‌دانستم که چنین کاری میکنی اشتباه از منی احمق آیت که برای تو گفتم
با لحنی که خنده در آن موج میزد گفت:

_ خب چیکار کنم برایم عجیب است آدریانای مغرور ما عاشق شده باید بخندم الیور که تمام عمر از پشتت آمد حتی نیم نگاه هم برایش نکردی حالا با یک نگاه عاشق شدی واقعا برایم عجیب است اگر الیور بشنود این موضوع را ویران می‌شود

_ تو یکبار ببین آنرا بعد میدانی چرا من
عاشق اش شدم در یک نگاه محو آن چشمان گیرایش، لب های متوسط اش،
ابرو های که با ظرافت تمام بالای چشم هایش چیده شده بود و امان از موهای طلایی اش

_ درست است دگه ایقدر تعریف نکو
اما باز دلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Jan.Sakht

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
_ مگر چی کار کردم! فقط میخواهم از آن عطر بخرم تا حس کنم کنارم هست
میخواهم وقتی دلتنگ اش می‌شوم
با تمام وجود عرش را به ریه هایم بفرستم
و حس کنم در آغوش گرمش هستم

_ تو واقعا اعصابت را از دست دادی هر کاری دوست داری بکن به من مربوط نیست

عطر را خریده و از فروشگاه زدیم بیرون و بعد نیم ساعت گردش برگشتیم به خانه های خود
همین که به اطاقم رفتم عطر را از جعبه بیرون کشیدم و به تمام فضای اطاقم را مملو از این بوی خوش کردم آه... که چه محسور کننده هست این عطر
شب دوباره با غرق شدن در خیالات او سحر شد امروز باید یکبار سر میزدم به کلاس رقصم
بعد از میل صبحانه آماده شدم و به سوی کلاس مان در حرکت شدم.
تمام روز چشمم به صفحه مبایلم بود و و طبق روال هر روز ساعت سه باید میرفتم به بهشتم کنار یاربی‌خبرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
می‌میری در حالی که زنده ای و نفس میکشی مرگ را هر لحظه تجربه میکنی.
با مشاهده آن صحنه دنیا سرم آوار و
ناخودآگاه سیل اشک از چشمانم جاری شد
دیگر پاهایم توان ایستادن نداشت قلبم پارچه پارچه شد روزی را که می‌خواستم به بهترین روز زندگیم مبدل کنم شد بدترین روز تقویمم

با دلی شکسته و بغض در گلو آنجا را
ترک کردم دلم می‌خواست فریاد بزنم با آواز بلند داد بزنم تا این سنگینی که در قلبم حس می‌کنم اندکی هم شده کاهش یابد

بعد از چند ساعت پرسه زدن در خیابان ها برگشتم خانه همین که وارد شدم مادرم با دیدن چشمان پف کرده و چهره غمگینم با دلهره پرسید: عزیزم چه شده؟ چرا اینطور شدی؟ بیرون اتفاقی افتاد برایت؟ و من سکوت کرده بودم چون نمیدانستم چه باید بگویم تنها چیزی که گفتم همین بود که خوب هیچ اتفاقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

مدیر آزمایشی تالار هنر
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
135
پسندها
269
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
رفتم، نمی‌دانی که با چه خوشحالی رفتم اما آه مایا میدانی با چه صحنه‌ی مواجه شدم
ای کاش میمُردم و آن لحظه آنجا نمی‌بودم
کسی دیگری را دوست داشته میدانی مایا موطلایی من دلش در گرو عشق دیگریست...
گریه دیگر امان حرف زدن را برایم نداد
و خود را در آغوش مایا انداختم

_ گریه کن هر چقدر که می‌خواهی گریه کن تا راحت بشوی تا دردت کاهش یابد
فراموش نکن من همیشه کنارت استم در هر لحظه زندگیت

_ مایا این درد مرا می‌کُشد یک کاری کن. من بدون آن نمی‌توانم
میبینی برای کسی من جان میدم که از
وجود من هیچ آگاه نیست
دیوانه‌ی کسی شدم که مرا هیچ نمی‌شناسد

_ خب یکبار شانس‌ات را امتحان کن برایش اعتراف کن شاید بعد از دیدن تو و عشقت قبولت کند

_ چطور ممکن است که من را بپذیرد در حالی که عاشق کسی دیگری است؛ نخیر این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif

موضوعات مشابه

عقب
بالا