متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ نویسی | ماهی_ب کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Regina
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 308
  • کاربران تگ شده هیچ

Regina

کاربر حرفه‌ای
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,846
پسندها
75,252
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
- می‌دونی چیه؟
- چی؟!
- من دوست دارم ولی انگار ندارم! راستش رو بخوای خودم هم نمی‌دونم چجوری ولی انگار که توی یک گودال یا سیاهچاله افتاده باشم... نمیشه نفس کشید حتی! نمی‌دونم با خودم چند چندم... .
- هیس!

- چرا؟ چرا همیشه ازم می‌خوای که سکوت کنم؟ منم آدمم... حق دارم حرف بزنم مگه نه؟
- آره، آره! تو هرچقدر که می‌خوای حرف بزن ولی اینا رو نگو!
- خب همه‌ی حرف من همیناست... گفتم که دارم دیوونه میشم!
- دیوونه باش ولی یه دیوونه‌ی عاشق(:
 
امضا : Regina

Regina

کاربر حرفه‌ای
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,846
پسندها
75,252
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #2
- وقتی... وقتی دسم رو آوردم جلو انتظار به داشتم سردی هوا و ارتفاع پرتگاه اهمیت ندی و با من بپری!
- اما اینجوری می‌مردم.
- وقتی که به من اعتماد نداری چجوری میگی همیشه پشتمی؟!
- اون فرق می‌کنه.
- آره خب! تو هم مثل بقیه‌ی آدما فقط لب و دهنی! همتون تظاهر می‌کنین، همتون!
- من رفیقتم...
- اسم خودت رو هیچی من نذار! من دیگه نمی‌شناسمت! ما رو به خیر و شما رو به سلامت. من فقط می‌خواستم بدونم کسی که می‌گه تا تهش باهاتم، اون تهش دقیقا کجاست و تو به اون تهش گند زدی! اعتماد... چیزی نیست که برگرده این رو توی گوشت فرو کن شیدا!
 
امضا : Regina
عقب
بالا