متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

درخواست ترجمه و صوتی شدن داستان کوتاه/تک متن

  • نویسنده موضوع AVA_SEY
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 773
  • کاربران تگ شده هیچ

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
|به نام خدا|
می‌توانید تک متن و داستان‌های کوتاه خود را قرار دهید تا
معلمان و نویسندگان ما برسی و در صورت موافقت به زبان درخواست شده ترجمه و به صورت صوتی در تاپیک مربوطه قرار بدیم.
قوانین درخواست:

- داستان یا متن شما بیشتر از ۱۵ خط نباشد.
- هر نویسنده در هر زبان تنها دو بار اجازه درخواست دارد.
- نویسنده متن خودتان باشید.
- زبان‌هایی که دارای معلم هستند را انتخاب کنید.
-کاربر باید تمام پست‌های تاپیک تدریس زبان درخواست شده را لایک کرده باشد.
نحوه درخواست:
متن: _
نام نویسنده:_
زبان مورد نظر:_
اگر متن تکه‌ای از دلنوشته و یا رمان شماست و می‌خواهید نامش گفته شود اسم رمان یا دلنوشته هم بنویسید...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AVA_SEY

mel mel

هنرمند انجمن
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
40,019
امتیازها
69,173
مدال‌ها
30
سن
17
  • #2
متن:
یکی بود و یکی نبود.
یک افسانه دیرینه بود، عشقی ناب و پاک به انتظار شیدای خویش نشسته بود. فاصله عشق آن‌ها کیلومتر نبود، یک جهان فاصله بود!
سرنوشت خوش‌قلم می‌نویسد، زاویه‌های دید مهم هستند. غم عشقِ جوانه زده در سینه‌اشان، فراتر از تصور است؛ اما زیباست...نه؟ دخترکی از آسمان که دل بسته به یک زمینی! چه دیده بود درونش؟ می‌دانست نمی‌تواند با او باشد، پس چرا عشقش را ریشه‌کن نمی‌کرد؟ امید داشت، امید به چه؟ به خدا!
خدای خوش قلم چه زیبا داستانش را طراحی کرده، سرنوشت چه زیبا همه چیز را رنگ‌آمیزی نموده و به واقعیت کشانده، ولی ای کاش قلمش را نادرست در دست می‌گرفت و می‌گذاشت برای یک‌بار هم بدنماترین داستان نوشته شود.

برگرفته از رمان فرشتگان را صدا کن


نویسنده متن:Melina
زبان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
متن:
یکی بود و یکی نبود.
یک افسانه دیرینه بود، عشقی ناب و پاک به انتظار شیدای خویش نشسته بود. فاصله عشق آن‌ها کیلومتر نبود، یک جهان فاصله بود!
سرنوشت خوش‌قلم می‌نویسد، زاویه‌های دید مهم هستند. غم عشقِ جوانه زده در سینه‌اشان، فراتر از تصور است؛ اما زیباست...نه؟ دخترکی از آسمان که دل بسته به یک زمینی! چه دیده بود درونش؟ می‌دانست نمی‌تواند با او باشد، پس چرا عشقش را ریشه‌کن نمی‌کرد؟ امید داشت، امید به چه؟ به خدا!
خدای خوش قلم چه زیبا داستانش را طراحی کرده، سرنوشت چه زیبا همه چیز را رنگ‌آمیزی نموده و به واقعیت کشانده، ولی ای کاش قلمش را نادرست در دست می‌گرفت و می‌گذاشت برای یک‌بار هم بدنماترین داستان نوشته شود.

برگرفته از رمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY

Astoria

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
151
پسندها
2,205
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • #4
به نام خدا

متن:
شهر آنقدرها هم که میگویند بد نیست!
شاید خیلی ها هم هنوز دلشان مهتاب و خط شکسته لبه کوهستان که در تاریکی شب نمایان می‌شود را بخواهد. ولی بعضی ها هم هستند که می‌خواهند در شلوغی و ولوله شهر گم شوند. آنهایی که زندگیشان تصادفی بوده و مادرشان از آنها نپرسید دوست دارند به دنیا بیاید یا نه. از بالای اینجا چی زیادی معلوم نیست. شاید در نگاه گذرایی به سطح شهر باشد. فقط جاده ای درخشان در امتداد راهی که از سمت چپم رد می‌شود را می‌بینم. همانطور ماشین ها که مانند دسته های گاومیش مسخ شده به سمت جلو حرکت می کنند و پشت سرشان، تاریکی رنگ ها را در خود می بلعد. می توانم خط های سفید و تکه تکه شده ای را در میان ببینم که راهی جز ماندن در شهر ندارند. آن سر خیابان هم ماشین ها در حرکت...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Astoria

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,051
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
به نام خدا

متن:
شهر آنقدرها هم که میگویند بد نیست!
شاید خیلی ها هم هنوز دلشان مهتاب و خط شکسته لبه کوهستان که در تاریکی شب نمایان می‌شود را بخواهد. ولی بعضی ها هم هستند که می‌خواهند در شلوغی و ولوله شهر گم شوند. آنهایی که زندگیشان تصادفی بوده و مادرشان از آنها نپرسید دوست دارند به دنیا بیاید یا نه. از بالای اینجا چی زیادی معلوم نیست. شاید در نگاه گذرایی به سطح شهر باشد. فقط جاده ای درخشان در امتداد راهی که از سمت چپم رد می‌شود را می‌بینم. همانطور ماشین ها که مانند دسته های گاومیش مسخ شده به سمت جلو حرکت می کنند و پشت سرشان، تاریکی رنگ ها را در خود می بلعد. می توانم خط های سفید و تکه تکه شده ای را در میان ببینم که راهی جز ماندن...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY
عقب
بالا