مرداد
برای آرزوهای محال خود میگریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش میگریم
شب دل کندنت میپرسم آیا باز میگردی؟
جوابت هرچه باشد، برای سوال خود میگریم
نمیدانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خود میگریم
اگر جنگیده بودم، دستِکمرت نمیخوردم
ولی من بر شکست بی جدال خود میگریم
به گردم حلقهای میگیرم و نمیدانم
که میبندم. من چون شمع هرشب بر زوال «خویش» میگریم
نمیگریم برای عمر از کفام، اما
به حال آرزوهای محال خویش میگریم