متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان آخرین اَشوزُشت | Mobina.G_H/توسط شورای نقد

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"آخرین اَشوزُشت" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #2
باسمه‌تعالی

نقد همراه رمان آخرین اشوزشت
منتقد شیوا پناه S SHIVA PANAH
نویسنده ستین؛ Mobina.G_H
[با عرض درود و خسته نباشید خدمت نویسنده‌ی عزیز! امیدوارم این نقد، مفید و در راستای پیشرفت این اثر واقع شود.]


#7
آینه ادامه داد: [در این مابین نویسنده می‌تواند نوع و طرز بیان و آوای آینه را به مخاطب برساند. به فرض مثال " صدایی گیرا/ زخم‌دار/ صاف و بی‌خراش/..."]
- برای نجات ما آمده بود درست مثل شما؛ امّا با این تفاوت که او برای نجات ما از دست شما انسان‌ها برگزیده شده بود و شما برای نجات ما از دست او برگزیده شدید. او بعد از اینکه از دنیای زمان برگشت تبدیل به هیولا شده بود، دیگر نه از آن چهره‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #3
#8
با صدای گریه‌ای سوزناک چشمانم را باز کردم و نگاهی به اطراف انداختم، باز هم درون همان اتاق صورتی بودم گمان می‌کردم همه‌ی اینها خواب و خیال است اما اشتباه می‌کردم! صدای گریه هر لحظه بیشتر میشد. درب اتاق را باز کردم [در این بین هم نویسنده قادر بر این است که صحنه‌پردازی را ایجاب کند. به فرض مثال: دلهره‌وار بر نرمی تخت نشستم و بی‌آنکه کفش‌هایم را به پا کنم، از این اتاق همه چیز صورتی بیرون می‌روم. در این راه‌روی عریض به دنبال صدا می‌روم. آنقدر گام‌های برهنه‌ام را به جلو برمی‌دارم که به اتاق برکه می‌رسم.] و دنبال صاحب صدا گشتم که به برکه رسیدم.
آرام‌آرام به طرفش قدم برداشتم و کنارش زانو زدم و او را به طرف خود برگرداندم. شوکه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #4
#9
آن‌قدر ذهنم مشغول بود که متوجه‌ی دور و اطرافم نشدم. نمی‌دانستم که آیا منِ دست و پا چلفتی و خرابکار می‌توانم این مردم را نجات دهم یا نه؟ دلم می خواست[می‌خواست] چشمان‌شان را که از خوشحالی می‌درخشیدند فراموش کنم(،) ولی از طرف دیگر دوست داشتم قهرمان آنها باشم!
دوست داشتم بعد‌ها قصه‌ی مرا با ذوق و شوق برای بچه‌ها و نوه‌هایشان تعریف کنند! [در این بین لایه‌ی اخلاقی برای شخصیت پرداخته می‌شود. فردی که میل دارد قهرمان باشد تا آیندگان درباره‌ی این فرد داستان نقل کنند. رگ و ریشه‌ی خودپسندی یا خودخواهی باطنی انسان در شخصیت‌ دل‌آشوب دیده شد و این مورد بسیار موردپسند است.] هیچ وقت فکر نمی‌کردم موضوعی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #5
#10
آرام یک گوشه نشسته بودم و به حرکات عجیب آدم‌فضایی‌ها خیره شده بودم.
برکه می‌گفت که این حرکات، ادای احترام به مرحوم بانو آلماست؛ امّا من جز رقص عربی چیز دیگری نمی‌دیدم! [با توجه به آشنا بودن "رقص عربی" حالت و حرکات آدم‌فضایی‌ها قابل تصور بودند و اینکه نویسنده به نوع حالت این افراد اشاره کردند، بسیار خوب واقع شد.] هی از این طرف می‌پریدند به آن طرف؛ کم‌کم احساس سرگیجه بهم دست داد، دوست داشتم سرم را به جایی بکوبم و از دست این قوم دیوانه خلاص شوم.
یاد حرف های[حرف‌های] سونا افتادم:
«- سونا یه سوال، بانو آلما چرا اینطوری شد؟
سونا کمی دماغش را که از فرط گریه سرخ شده بود(،) بالا کشید و گفت:
- عمر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Shiva.Panah

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,935
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #6
به نام خداوند هستی آفرین.

عنوان:‌ اشوزشت
ژانر:‌ عاشقانه، فانتزی
نویسنده:‌ م.قریشی (Mobina.G_H)
ناظر: Suzan.R
منتقد:fateme26



پست#16


«فصل دوم: نحسیِ همیشگی»


فریال پشت چشمی نازک کرد و گفت:
[نویسنده عزیز می‌توانند در اینجا از توصیف حالات بهره ببرند، آیا با عصبانیت گفت، با ناز، با خوشحالی و ...‌‌ . می‌توان توصیف کرد تا بهتر در ذهن خواننده نقش ببندد.]
- تا دلت هم بخواد که بزاق من روی صورتت بچسبه!
امّا دختر بی‌توجه به حرف فریال به من خیره شده بود؛ زیر ل**ب گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ADLAYD

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,935
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #7
سلام و خسته نباشید بابت نقد خوب و سازندتون.
من با تمام نقد‌های شما عزیزان موافق بودم و منکر این نمیشم که توصیفاتم کمی کم هست؛ امّا با این وجود این مورد رو نمی‌تونم قبول کنم.
رمان من عمدتاً مونولوگ‌هاش ادبی و دیالوگ‌هاش عامیانه هست؛ ولیکن نکته‌ای که در این بین قابل توجه هست این‌که «دل‌آشوب» و «فریال» از همون اول عامیانه صحبت کردن و آینه، سونا، برکه، ماکو، باکو، ملکه‌ی محبت، جادوگر یا همان پیشگو از لحن ادبی استفاده کردن. من لحن شخصیت‌ها رو به عوض نکردم، تنها بعضی از کارکترها ادبی صحبت می‌کنن و برخی دیگه عامیانه!
سلام عزیزم. خسته نباشید.
بله، درست می‌فرمایید. من به عنوان خواننده متوجه شده بودم که نثر دیالوگ‌هاتون یکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ADLAYD
عقب
بالا