متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان پاییز لندن | Samin_m/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 262
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg

با سلام خدمت نویسنده محترم!
"نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را"
رمان "پاییز لندن" پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : N.Karevan❀

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #2
باسمه تعالی
منتقد شیواپناه S SHIVA PANAH
نویسنده Samin_m Samin_m

[با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما نویسنده‌ی عزیز. امیدوارم این نقد، مفید و در راستای پیشرفت و ترقی اثر خوب شما واقع شود.]

8#
با صدای زنگ‌ گوشیم از خواب بیدار شدم. عه ماریاست!
نگاهی به ساعت کردم. یا امام حسین ساعت چهار صبحه دیر شد! سریع از تخت پریدم پایین که پتو گیر کرد به پام‌ و با مخ رفتم توی زمین و فوت شدم! آم نه هنوز زندم خب داستان ادامه داره! [با توجه بر سیر داستان و روایتِ دیالوگ‌محور این رمان، باید تعادل را با ذکر توصیفات و پردازش ایجاب کرد. این اصل بر این چند خط هم موثق است و باید با تشریح فضا و صحنه، طوری توصیفات را به تصویر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #3
9#
آرام: به لیلا خانم.
- سیلوم بر اهل ماشین.
سورن با خنده گفت:
- عروسی من و آرامه تو چرا ذوق داری.
- وای برادر سوری(من کلا برای خنده به سورن میگفتم برادر سوری) نمی‌دونی که انگاری عروسی خودم و دیکاپریوئه.
قه‌قه ساناز و سورن با آرام کل ماشین رو برداشت.
[تمامی این صحنه نیاز به پردازش کامل‌تری از لحاظ وصف توصیفات، شرح شخصیت‌ها، فضاسازی دارد. به طور جامع می‌شود در این بین وصف ظاهر و احساس کارکترهایی که در صحنه حضور دارند را به جا آورد. در این بین جای خالی یک‌سری ارکان در متن پیداست و این نبود، باعث گنگی خاطر مخاطب و خواننده می‌شود. وصف ظاهر، حالت و احساس کارکترها، شرح مکانی افراد و فضای درون خودرو نیاز بر تشریح دارد. به فرض...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #4
10#
بالأخره بعد از چند ساعت واقعاً خسته کننده[خسته‌کننده] خبر دادن که آقا سورن تشریف فرما شدن! ان‌قدر از شنیدن این حرف خوشحال شدم که هرکی نمی‌دونست فکر می‌کرد عروس منم! آرام از اتاق بیرون اومد[اگر موقعیت مکانی اتاق ذکر شود، بسیار خوب است. به فرض مثال: درب آن اتاقی که کنج آرایشگاه بود، باز شد و آرام همانطور که گیپور تور مانند لباسش رو بالا گرفته بود، ازش خارج شد.] به به! هرچی من زشت بودم این آرام خوشگل بود. چشمای درشت قهوه ای پوست سبزه و موهای فرفری مشکی که شباهت خاصی به سیم تلفن داشت! [حقیقتاً در این بین انتظار می‌رود به ظاهر کنونی آرام پرداخته شود. به طور مثال: «آرایش سایه‌ی نقره‌‌ایش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #5
#11
کلاً من قصدم از شرکت توی عروسی این بود که ان‌قدر بخورم تا آرام این‌ها رو ورشکسته بکنم.
همون اول از همه وقتی وارد شدیم خطاب به ماکان گفتم:[ جای خالی وصف مکان در این بین بسیار پیداست و باید با ذکر محیط، صحنه‌ و رنگ و لعاب مراسم عروسی، نبودش رو پر کرد. در غیر این صورت محیط برای ذهن مخاطب بسیار گنگ واقع می‌شود و امکان تجسم اطراف را نخواهد داشت.]
- ماکی جونم کی شام میدن؟
ماکان با خنده گفت:[وصف شخصیت ماکان بسیار جای کار دارد. از لحاظ نوع پوشش، ظاهر و رفتار و اخلاق باید پوشش داده شود. کمی با خرج سلیقه و خلاقیت در لابه‌لای صحبت‌ها، به فرض مثال ماقبل از شروع دیالوگ و فعل گفت، این موراد را نکته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,940
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #6
به نام خالق جهان.

عنوان:‌ پاییز لندن
ژانر:‌ عاشقانه، درام
نویسنده:‌ samin_m
ناظر:‌ MehrnazParsa
ممتقد:‌ fateme26


پست #18

با صدای سورن از خواب پریدم.
سورن: لیلا پاشو، نهار آوردن.
- هوم؟
سورن پوفی کرد و گفت: [ در اینجا توصیف حالات کم استفاده شده است. اینکه با چه لحنی گفت؟ آیا با خونسردی گفت؟ یا با خشم و از بی‌حوصلگی گفت؟ نویسنده عزیز به این نکته توجه کنند.]
- بلند شو.
کش‌ (در اینجا نیاز است کلمه [و] است استفاده شود، زیرا که این کلمه به این گونه نوشته می‌شود.) قوسی به خودم دادم و سر جام نشستم. نیم‌نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ADLAYD

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #7
#28

- خب حالا بگو!
لیلا: هیچی، رفتم تو، از فریبا پرسیدم که نسبتت با آرمین چیه (؟) اونم خیلی عادی گفت نامزدشم (؛) چه‌طور؟ منم گفتم هیچی کنجکاو شدم بعدم اومدم بیرون (؛) همین! (بهتره قبل از دیالوگ حالت و لحن کاراکترها ذکر شود.)
(دستم رو زیر چونه‌ی کوچیکم گذاشتم و با حالت مسخره‌ای... . «توصیف حالات به کار بیشتری نیاز دارد، جمله‌ی من مثال بود و نیاز نیست دقیقاً همین توصیف انجام بشه») با حالت مسخره‌ای گفتم:
- آره آره ماهم (ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Samin_m

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #8
#29

سورن دقیقاً جلوی بیمارستان (بیمارستانِ “بزرگ“) ترمز کرد. سعی داشتم خودم رو کنترل کنم و بیشتر از این‌ها گریه نکنم اما (اشک‌هام که بی‌امون جاری می‌شدن/لرزش دست‌هام/و... . حالات رو می‌تونید این‌جوری توصیف کنید.) دست خودم نبود، (.) سورن می‌گفت هر‌چیزی که به آرام میگم اون متوجه میشه و گوش میده، احساس می‌کنه؛ فقط نمی‌تونه واکنش نشون بده همین. وقتی از ماشین پیاده شدم یه لحظه از سرما (سرمای “زمستون“ برای فضاسازی.) به خودم لرزیدم. نگاهم کشیده شد به آسمون که خورشید خودش رو پشت ابر‌ها پنهون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Samin_m

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #9
#30

چیزی نگفتم که خودش (با “خستگی/ کنجکاوی/ و... .) ادامه داد:
- الان تو برنامت چیه؟ با ما میای؟ می‌خوام بلیت بگیرم.
- پوف! نمی‌دونم ... . (حالات و لحن کارکترها رو قبل از دیالوگ‌ها بنویسید.)
یه‌کمی با خودم فکر کردم، (.) نکنه تا وقتی من این‌جا نیستم آرام به‌هوش بیاد؟ با این فکر مصمم شدم تا بمونم، فوقش می‌رفتم پیش خانواده آرام دیگه!
- نه؛ خودم با مامان این‌ها صحبت می‌کنم، میرم لندن پیش خانواده آرام.
- مطمئنی لیلا؟
- آره، تو چرا این‌جوری شدی؟ مشکوک‌ می‌زنی؟ (!)
یه‌کم من من [COLOR=rgb(147...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Samin_m

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #10
#31

بعد رفتن خاله این‌ها خیالم راحت‌تر شد (.) اما هنوز استرس داشتم؛ ای کاش (ای‌کاش) باهاشون می‌رفتم. با صدای (مضطرب/ مهربون/ و... .) خاله آسمان به خودم اومدم:
- لیلا‌ جانم بیا نهار، (ناهار) این‌جا خونه خودته راحت باش.
آهی کشید و (ناراحت/ آروم) ادامه داد:
- تو برام مثل آرام می‌مونی عزیزم.
(به سختی/ با ناراحتی/ صادقانه) لبخند نیم‌بندی زدم و گفتم:
- شما به من لطف دارید. منتظرم خاله و دختر خاله‌‌‌ام برسن یه خبری از مامانم‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Samin_m
عقب
بالا