- ارسالیها
- 1,318
- پسندها
- 16,618
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 24
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
پس آن روز که فیروز عمر را آن زخم زد و از مزگت بیرون جست و بگریخت مردی از بنیتمیم او را بگرفت و بکشت و آن کارد بیاورد. عبیداللّه آن کارد بگرفت و گفت من دانم که فیروز این نه به تدبیر خویش کرد واللّه که اگر امیرالمؤمنین بدین زخم وفات کند من خلقی را بکشم که ایشان اندرین همداستان بودهاند. پس آن روز که عمر وفات یافت، عبیداللّه چون از سر گور بازگشت به در هرمزان شد و او را بکشت و به در سعد شد و حنیفه را بکشت. سعد از سرای بیرون آمد و گفت غلام مرا چرا کشتی؟ عبیداللّه گفت بوی خون امیرالمؤمنین عمر از تو میآید تو نیز بکشتن نزدیکی. عبیداللّه موی داشت تا به کتف. پس چون سعد را بکشتن بیم کرد سعد بن ابی وقّاص فراز شد و مویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.