متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان مصاص مولم | faezeh akbari/توسط شورای نقد

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
"نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را"
رمان "مصاص مولم" پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #2
منتقد: فاطمه عبدالهی
پست #6

آرسام
چند ساعت از تصادفم با اون دختره می‌گذره نمیدونم، اما می‌دونم هنوز گیجم که چطوری شد که اون دختر ضایعم کرد اونم کی منو، سرگرد آرسام بیاتی که از زبون کم نمیاره انقدر گیجم که چیزای کمی یادم میاد اونم اینه که از اداره داشتم می‌رفتم خونه یه دفعه تلفنم زنگ خورد. نمی‌خواستم جواب بدم ولی وقتی دیدم از اداره هست جواب دادم. اون گفت که فردا برم اداره پیش سرهنگ شکوهی، منم پرسیدم چیشده، گفت اطلاع نداره همینکه خداحافظی کردیم، زدم به یه ماشین از ماشین پیاده شدم یه دختر از ماشینی که بهش زدم پیاده شد. معلوم بود پول داره ولی چادری بود بدون توجه به من زل زد به ماشینش از اینکه من رو نادیده گرفته بود عصبانی شدم و با اخم بهش نگاه کردم، برگشت سمتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #3
منتقد: فاطمه عبدالهی
پست#7

***
ساتین(تغییر زاویه دید باعث سردرگمی مخاطب میشه. شما می‌تونید فقط با یک زوایه دید، داستان رو جلو ببرید.)
چشم هام رو که باز کردم ساعت پنج صبح بود صورتم رو شستم و رفتم سالن ورزش، بعد از یکم تردمیل زدن به اتاقم رفتم لباس‌های اداره رو پوشیدم، صبحونه خوردم و بعد از سوار شدن تو ماشینم به سمت اداره رفتم ماشین (این قسمتی که الان توصیف کردید آیا قسمتی از رمان رو جلو می‌بره؟ آیا ربطی به گره‌های رمان داره؟ کمک می‌کنه کدوم گره باز شه؟ توصیف کارهای روتین خسته کننده است و همچنین هیچ کمکی به شدن گره‌ها نمی‌کنه) رو دیشب آورد دادن به عمو رحمت، عمو رحمت و زنش کتایون که من خاله کتی صداش می‌کنم از بچگی پیش ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #4
منتقد: فاطمه عبدالهی
پست #8

پرونده راجب یک باند بود که همه کار میکرد اما مهم ترین اونها قاچاق انواع مواد مخدر هست که دقیق نمیدونیم چه جوری و به چه روشی آنها را وارد ایران میکنن تا اونجایی که من فهمیدم یه شرکت تولید لوازم آرایشی برند معروف تو دوبی دارند هنوز معلوم نیست رئیس این باند دقیقاً کیه از اونجا که فهمیدم یک نفوذی داخل اون باند داریم دیگه اطلاعاتی توش ثبت نشده بود. چندین بار پرونده رو خوندم یهو یک نقشه به ذهنم رسید، به اسامی نگاه کردم با دیدن اسم تارا چشمان برق زد، (بهتر نبود اینارو برای تارا شرح می‌داد؟ اینجوری شما منولوگ رو زیاد کردید که باعث خشتگی مخاطب میشه. و انگار داره به خودش توضیح میده! شخصیت‌ها نمی‌تونن برای مخاطب داستان تعریف کنند مگر در موارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #5
منتقد: فاطمه عبدالهی
پست #9

- ببخشید قربان من یه نقشه دارم.(همون اول نمیگن که نقشه دارم. بهتره مقدمه چینی کنید. شخصیت بره روی صندلی بشینه، پا رو پا بندازه، سرهنگ اشاره‌‎ای کنه و... .)
با دستش اشاره کرد بشینم، وقتی نشستم گفت:
- بگو نقشت رو.
(دست به سینه نشستم و صدام رو با سرفه صاف کردم. محکم گفتم:)
- چشم قربان! (الان مخاطب فکر می‌کنه لحن «چشم قربان» با بقیه دیالوگ کی‌ هست. چرا؟ چون توصیف حالات ندارید. یک توصیف باید برای قسمت اول دیالوگ انجام بشه و یکی برای بقیه)
( چشم‌هام رو از صورت سرهنگ برداشتم و بی‌هدف به گلدون کِرِم رنگ روی میز نگاه کردم و گفتم:)

تا اونجایی که من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #6
منتقد: نیلوفر ارشادی
پست #18

بعد از نیم ساعت، به سروان رستمی اشاره زد و گفت که بره سمتش، اونم از خدا خواسته سریع رفت پیش ساتین. یکم با هم حرف زدن و ساتین گفت: امکان نداره تارا! تو که میدونی ما خودمون این کلمات رو ساختیم و حالا انگار یک کپی از همون جلوی ما گذاشتن، من واقعاً گیج شدم.
راجب (راجع به) چی حرف میزد (در اینجا اشاره کرد نوشته شه بهتره)ن، یعنی ممکن بود کلمات رمزی‌مون یکی باشه؟ نه! این امکان نداره! تک‌تک این کلمات از مغز مون (رعایت نیم‌فاصله: مغزمون) بیرون اومده و روی هر کدوم از اون‌ها ساعت‌ها کار شده.
سعی کردم با تکون دادن سرم، این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #7
منتقد: نیلوفر ارشادی
پست #19

- هویت‌ها رو کامل می‌کنم و بعد از تائید بهتون اطلاع میدم. الان هم می‌تونید برید؛ ولی قبل از اون، شماره‌هاتون رو بهم بدین تا اگه کاری پیش اومد بهتون خبر بدم.
من و بابک شماره‌هامون رو به ساتین دادیم، اونم شماره‌ش رو گفت و من سیو کردم تا بهش خبر رضایت خانوادم رو بهش بدم،
( کلمه " بهش" دو بار در جمله اومده که از زیباییش کم میکنه بهش دوم باید حذف بشه!) خداحافظی کردیم و از اون‌جا زدیم بیرون، نمی‌دونم؛ چرا این‌قدر از محیط این‌جا خوشم اومده؟ جوری که از وقتی اومدیم بیرون به طور عجیبی، احساس آرامش و بی‌وزن بودن می‌کنم.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم که بابک بلافاصله گفت:( به پردازش اطراف در رمانت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #8
منتقد: نیلوفر ارشادی
پست #20

ساتین: سلام. کاری داشتین.
- آرسام بهادری هستم. می‌خواستم بگم خانوادم مشکلی ندارن.
ساتین: بله شناختم. باشه؛ من خودم به سرهنگ میگم برای محضر وقت بگیره؛ چون زیاد هم وقت نداریم و هر لحظه هم ممکنه بخوایم وارد باند بشیم.
- باشه مشکلی نیست؛ پس آدرس محضر رو برام بفرستید.
ساتین: چشم. بعد از گرفتن آدرس از سرهنگ براتون می‌فرستم.
- خداحافظ.
ساتین: خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم و به آنیسا، که از طرز صحبت من با ساتین داشت دسته مبل رو گاز می‌زد؛ چشم‌غره رفتم.
رو به بابا و مامان گفتم:
- گفت آدرس محضر رو بهم اطلاع میده.
بابا: خوبه، حالا بگو دختره کی هست.
- نمی‌دونم؛ ما فقط راجب کار صحبت کردیم.
( باز هم حالت قبل از دیالوگ بیان نشده)
مامان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #9
منتقد: Nafiseh.Karevan
پست #21

گوشی رو قطع کردم. امشب، از اون شب‌ها بود که خیلی حالم بده! تو این‌جور مواقع، همیشه میرم اون خونه و صبح با چشمای سرخ از اون‌جا بیرون می‌زنم.
(وصف حال بد را منتهی به بیان‌ نکنید. احوالات کارکتر را توصیف‌ کنید.
مثلاً: بغضی کشنده روی گلویم چنبره زده بود و نفسم سخت در گلو مانده بود. شقیقه‌م تیر می‌کشید.)

کلی سوال توی ذهنم بود. چرا؟ چرا من؟ مگه چی‌میشد (چی می‌شد) اگه منم خوانوادم (خانواده‌م) زنده بودن؟ کنار من که نه؛ اما توی یک گوشه از این دنیای بزرگ و درندشت، نفس می‌کشیدن.
(بهتر است در این بخش که کارکتر در حال فکر کردن است، یک آشوب ناگهانی ایجاد کنید. مثلاً:
سرم رو بین دست‌های لرزانم گرفتم. نفسم بیشتر از پیش گرفته شد و انگار تمام وجودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا