متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان آقازاده | R.Reyhani/توسط شورای نقد

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
"نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را"
رمان "آقازاده" پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : N.Karevan❀

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • #2
به نام خدا
نقد همراه رمان آقازاده | توسط شورای نقد
منتقد: Niyosha22
نویسنده: R.Reyhani R.Reyhani
#6
پله‌ها را دوتا یکی کرد و آخرین پله را هم بالا رفت. به سمت اولین اتاق راه‌روی بالا حرکت کرد و دستگیره‌ی طلایی رنگش را بالا پایین کرد(فعل کرد دوبار جاگزین شده بهتره که جاگزین بشه تا متن خوانش بهتری داشته باشه) و وارد شد. در نگاه اول، تختی که در قسمت راست اتاق، درست کنار میز آباژور قرار داشت و رویش کتش را انداخته بود، در رأس نگاهش قرار گرفت.
از روی ملافه‌ی(ملاحفه) سفید_سورمه‌ای تختش، کتش را چنگ زد و با برداشتن سوئیچ ماشینش از روی میز کامیپوتر، از اتاق خارج شد.
ماشین را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #3
منتقد: فاطمه عبدالهی
پارت #13

شوق آن را داشت تا پدر را زودتر متوجه فارغ‌التحصیلی‌اش کند.
پدرش، دقیقاً روی یکی از کاناپه‌های کرم رنگی که مستطیلی شکل چیده شده بودند، نشسته بود‌ و پشتش به نگار بود. کاناپه‌ی پدر، مقابل شومینه‌ی خاموش بود که هیزم‌های درونش، ذغال شده به نظر می‌رسیدند. (توصیف مکان خوبه و سعی کردید با جزئیات توصیف کنید)پدر، مشغول بررسی پایان‌نامه‌ی یکی از دانشجویانش بود که روی سایت اصلی دانشگاه آپلود شده بود. (بهتره به جای پدر از ضمیر استفاده کنید) از این فرصت استفاده کرد و از پشت، دستانش را روی چشمان پدرش قرار داد. پدر، با خنده و البته کمی تعجب دست روی دستان دخترش قرار داد و گفت:[COLOR=rgb(147, 101...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #4
منتقد: فاطمه عبدالهی
پارت #14

پیش از آن‌که دست حسین به آن پوشه‌ی قرمز رنگ برسد، فرزانه زودتر آن را از دست دخترش قاپید و شروع به وارسی کردن کرد،(.) کاغذ درون کاور را بیرون آورد و با حسین که هنوز از آن حرکت ناگهانی همسرش شوکه شده بود، مشغول خواندن شدند.(از شوکه شدن حسین اول بنویسید و حالتش رو نشون بدید و بعد اینکه حسین از کاناپه بلند میشه میره کنار فرزانه و.. و بعد اینو بنویسید)
پدر، همان‌طور که داشت متن نوشته شده روی برگه را می‌خواند،(حالتش توصیف بشه بهتره. خوشحالی و شوقش رو می‌تونید با چین و چروک روی صورت، درون چشم‌ها و.. توصیف کنید) گفت:
- پس بالاخره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #5
منتقد: فاطمه عبدالهی
پارت #15

چادرش را روی تخت گذاشت و پس از ان‌که مقنعه‌اش را از سرش بیرون آورد، کمد را باز کرد تا یک دست لباس خانگی از آن بیرون بکشد تا با مانتوی سورمه‌ای رنگش تعویض کند. خم شد و چادرش را برداشت. با حوصله شروع به تا کردنش شد و آن را به چوب لباسی اتاق آویزان کرد و درون کمدی گذاشت که تا آن زمان درش باز مانده بود.(به این پاراگرافی که نوشتید میگن توصیف بی هدف. جزئیات لباس پوشدن شخصیت لازم نیست مگر اینکه اتفاق غیرمنتظره و مهمی در جریانش رخ بده.)
بعد از انجام کارهایش، زلف‌هایش را از حصار کش‌موی بی‌رحمش آزادی بخشید تا اندکی هوا بین‌شان در جریان باشد. روی تخت دراز کشید، چشمانش را بست و خلاصی از شر درس‌های دانشکده و کارهای آزمایشی در بیمارستان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #6
منتقد: فاطمه عبدالهی
پارت #16

- کی؟ امیر؟
صدای عصبانیش حکم تأییدی بر حدس و گمان نگار بود که پاسخ او را داد. نه گذاشت و‌ نه برداشت و گفت:
- اسم اون پسره سیریش رو جلوی من نیار. بیشعور، پررو‌ پررو زنگ زده می‌گه حالا که درس‌ت تموم شده، بهتره باهم حرف بزنیم و واسه آینده‌مون تصمیم بگیریم.
نگار، سعی کرد نازگل را آرام کند.
- خب... تو که قبول نکردی. کردی؟
- معلومه که قبول کردم.
نگار خواست زبان باز کند و چیزی بگوید که با این حرف نازگل سکوت کرد. چه شد؟ او به هیچ‌عنوان توقع شنیدن این جمله از جانب نازگل را نداشت. داشت با دستش پس می‌زد و با پایش پیش‌ می‌کشید؟
متعجب پرسید:
- نفهمیدم؛ یه بار دیگه بگو.
هم‌چنان رگه‌های عصبانیت در صدایش موج می‌زد.
- خب راست می‌گم دیگه. مرگ یه‌بار، شیونم یه بار. یه‌بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] R.Reyhani

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,935
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #7
به نام ایزد.

عنوان:‌ آقازاده
ژانر:‌ عاشقانه، درام
نویسنده:‌ ریحانه ریحانی (‌ R.Reyhani)
ناظر:‌ 211377
منتقد:‌ fateme26


پست #21

در عالم خواب و بیداری متوجه نشد نازگل چه گفته‌ است و هنگامی به خودش آمد که صدای بوق ممتد در گوشش پیچیده شده بود.
گوشی را مقابلش گرفت و با لحنی حرصی گفت:
- نازگل، مگه اینکه دستم بهت نرسه. من رو بیدار کرده بعد خودش رفته بگیره بخوابه. هوف!
کار خودش را کرده و خواب را از چشمان نگار گریزان کرده بود. پتو را کنار زد و پس از قرار دادن گوشی‌اش کنار آباژور روی میز کناری، اتاق را به مقصد سرویس بهداشتی طبقه [COLOR=rgb(71, 85...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ADLAYD
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] R.Reyhani

R.Reyhani

مدیر بازنشسته
سطح
17
 
ارسالی‌ها
785
پسندها
8,225
امتیازها
25,273
مدال‌ها
22
  • #8
متشکرم از عزیزای دلم که وقت گذاشتن و زحمت کشیدن تا رمانم رو بخونن. قطعا قلمم اون‌قدری پخته نبوده که بتونه رضایت شما رو جلب کنه. مرسی از زحماتتون!
N Niyosha22
فاطمه عبدالهی فاطمه عبدالهی
ADLAYD fateme26
 
امضا : R.Reyhani
عقب
بالا