دلم واسه آدمی تنگ نشده. آدم ها هیچوقت تا آخرش نمیمونن. اگرم بمونن ما خودمون نمیمونیم. راستش من دلم برای اون کتاب هایی که تو کتابخونه بودن تنگ شده. همونایی که هرکدومشون یه دنیای هیجان انگیز داشتن. دست کم اون موقع برام هیجان انگیز بود. دلم واسه اون شخصیت هایی که تا آخر داستان زنده میموندن و کلی آدم دیگه رو نجات میدادن تنگ شده. دلم برای بوی ورق های تا نخورده ی کتابا و عطف های محکم و نوشون تنگ شده. دلم برای اون شبایی تنگ شده که تا خود صبح تو تاریکی کورکورانه کتاب میخوندم درحالی که بقیه خواب بودن. هیچوقت از کتابای درسیم خوشم نیومد، چون هیچی بهم یاد نمیدادن. توشون با هیچ آدم یا ملیت جدیدی آشنا نمیشدم. خلاصه بگم، دلم برای سه سال پیش تنگ شده...