متون و دلنوشته‌ها دلنوشته

[.sunny.]

ای دلم

صبور باش مثل همیشه خوب بودن وخوب ماندن را فراموش نکن

صبور باش زندگی هر ورقش ی رنگه

صبورباش اشک چشماتو پاک کن به اندازه ی کافی آب بدرقه راهش کردی

صبورباش مثل تمام روزهایی که نبود خیال کن کاردارد وقت ندارد

صبورباش دردل او جایی برای تونیست

صبورباش ویادبگیر تنهابودن را به جای یادگرفتن باکسی بودن را

صبورباش وبدان از این پس تمام مشکلات به دوش خودت است

صبورباش وبدان دیگر شریک غم وغصه ای نداری

صبورباش بگذاربگویند دلش از سنگ است

صبورباش وبدان سهم تو از این پس تنهاییست

صبورباش ویادبگیر دیگر کسی همراهت نیست

صبورباش به امید اینکه روزی ببینیش شاد وخرم

صبورباش صبور باش صبورباش صبورباش

 

[.sunny.]

بدترین چیز اینکه دیگه ن با نوشتن اروم شی

ن با گریه ن با هیچ چیز دیگه

نتونی جواب دلتو بدی نتونی خودتو اروم کنی

اونجاست که میشی ی دیونه

که سرهمه وهمه کس بی دلیل دادبزنی

سرهر حرف الکی قهر کنی تابتونی تنها باشی وبری توخودت

واینطوری تمام کسایی رو که واقعا دوست دارن وکنارتن میرنجونی

چقدر این روزها روزهای بدیست

 

[.sunny.]

می نویسم تا به یاد داشته باشم

به یاد داشته باشم آن هایی که بیشتر دوستشان داری

می توانندبدترین ضربه هارابه تو بزنند



به یاد داشته باشم نباید کسی را باتمام وجود دوست داشت

باید با نیمه وجود دوست داشت

تا اگرروزی رفت تمام وجودت راباخود نبرد نیمی ازآن برای توبماند



به یاد داشته باشم کسی نفس آدم نباشد

چون بارفتن نفس دیگر زنده نیستی

وباید تمام عمر خود رابانفس مصنوعی زندگی کنی



به یاد داشته باشم توجه زیادی بی توجهی می آورد

دلزده می شود از بودن های بیش از اندازه وتکراری



به یاد داشته باشم کسی نباشد عمرم

که بارفتنش زندگیت را ازدست بدهی وبشوی یک مرده ی متحرک



به یاد داشته باشم های زیادی است

ولی دیگر چه فایده که یادم باشد

هیچ کدام از این ها تکرار نمیشوند

چقدر بلاتکلیف شده...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[.sunny.]

"پرنده ای که به مهاجرت می اندیشد از ویرانی آشیانه نمی هراسد"



تمام اندیشه اش پس مهاجرت بود که دیگر به هیچ نیندیشید

حتی به ویرانی من به ویرانی دلم چه برسد به ویرانی آشیانه اش بیندیشد .

مهاجربود که آسان رفت بی هیچ دلیلی رفت.

مهاجر امیدوارم آشیانه ای بسازی بهتر با آدم های بهتر

اما بدان من در همین آشیانه ای که خرابش کردی میمانم.

 

[.sunny.]

من همان بهارم که الان رسیده ام به فصل پاییز

انصاف نیست که وقتی بهاربودم بامن ساخته باشی کلی خاطره ی زیبا

الان که شده ام پاییز رهایم کنی وپابگذاری برروی برگهای زندگیم

انصاف نیست باور کن انصاف نیست

 

[.sunny.]

می نویسم این روزها اخر صبوریم دیگر ته کشید

چقدر سخت که بیش از حد توان از تو بخواهند صبور باشی

صبور بودم تمام این همه مدت را بی انصاف جواب صبوریهایم این بود

دلم شکسته بدجور شکسته دل منی که به این اسونی ازت نمیشکست

مرهم دردهایم فقط شده گریه وزل زدن به ی گوشه ن برای تو

تنها فکرم این است که چرا ؟؟ نگو برای یک حرفم

با یک حرف ساده نمیروند خسته شدی از روزهای تکراری بودن با من

تنها امروز را از گلایه های این دل مینویسم

از فردا تنها برای خود مینویسم چون تو راحت شدی که رفتی

امیدوارم روزهای بی من بهترین روزهای زندگیت باشند هر چند میدانم که هست

روزی میرسد یکی بهتر از من باشد کنارت

 

[.sunny.]

مینویسم دلنوشته هایم را میرم از این دیار

مرا ببخش چون نوشته هایم همیشه بیش از حد تند هستند

مرا ببخش چون هنگام عصبانیت تمام واژه هایم می سوزانندت

مرا ببخش چون توتنها کسی بودی که به اندازه ی خودم دوستت داشتم

مرا ببخش چون تنها کسی بودی که تمام وقتم حتی در شلوغ ترین لحظات صرفت میشد

مرا ببخش چون تنهاوفقط تنها روی تو حساس بودم واین تقصیر من نبود تقصیر دلم بود

مرا ببخش چون انتظارم از تو بیش از حد بوده که مانند خودم با من رفتار شود

مرا ببخش چون تمام زندگی هم را پر از خاطره هایی کردیم فراموش نشدنی

مرا ببخش چون دیگر شکستم اینبار کم اوردم دیگر نمیشناسی مرا

مرا ببخش چون دیگر نمیتوانم بسازم اوارهای فرو ریخته ی زندگیم را

مرا ببخش چون دیگر امکان ندارد فرو برم بغض هایم را

مرا ببخش...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[.sunny.]

گاهی اوقات دلت انقد میگیرد که نگو

در این گاهی اوقات دلت میخواهد کسی باشد

بگوید چرا انقد دلت گرفته است من هستم

اما من به یادندارم این جمله رو از کسی شنیده باشم

امروز هم از اون گاهی اوقات است که دلم بدجور گرفته است

کاش میشد با تک تک دانه های اشک وتک تک کلماتی که مینویسم ارام شوم

اگر بعد از تمام شدن اینها ارام نشوم چه باید کنم

یادم افتاد باید پناه ببرم به قدم زدن در حیاط

و در اخر دراز کشیدن وزل زدن به سقف تا ببینی کی خوابت میبرد که بخوابی

بیزارم از امشب بیزارم از تمام چنین لحظه هایی

 

[.sunny.]

بعضی وقتا از همه چی سیر میشی ،

نسبت به همه چی بی حوصله میشی

چند ساعت یا چند روز شایدم چند ماه و چند سال حوصله هیچ کاری رو نداری

میخوای تنها باشی و به چیزایی که بهت گذشته فکر کنی

شاید دلیل آرامشتو ، توی گذشتت پیدا کنی

دلت میگیره که توی این زمونه جایی واسه پنهان کردن دل تنگیات نداری

دوست نداری حتی یه لحظه هم به آیندت فکر کنی

بعضی وقتا هم حوصله ی نوشتن نداری ،

دوست داری حرفات تو دلت بمونه و کسی نشنوه

ترس از این داری که مسخره ات کنند .....

ترس از اینکه همین نوشته هاتو سوژه کنند

ترس از اینکه یکی پیدا شه و ادعا کنه منم مثله تو بودم

همه ی اینا تو ذهنت میان و میرن

سیر میشی از زندگی کردن جوری که دیگه

حتی حوصله مرور خاطره ها رو هم نداری

دوست داری یه اتفاقی بیوفته همه ی اینا...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[.sunny.]

هرجا قدم میکذاری باید حواست باشد

بیزارم از تمام مسئولیت هایی که ناخواسته بر شانه هایم فشار می اورند

بیزارم از تمام بهترین لحظاتی که برای این مسئولیتها هدر رفت

حوصله ی نوشتنم ندارم. فقط میدونم خیلی دلم پر این روزا از زندگی