شیطنت که نمیشه گفت
ولی خب اصولا کارای دزدکی دانشجویی هیجانش تا اخر عمرمیمونه
یکی از خاطره انگیزا یه شب من و دوتا از دوستام دزدکی ازخوابگاه زدیم بیرون و رفتیم خونه یکی از رفیقای پسرمون که جمع شیم بازی کنیم (مافیا) و کلا شب نشینی کنیم ساعت یک دو شب مادرم پیام دادکه داریم میایم اونجا هشت صبح میرسیم میخوایم ببینیمت
دیگه بعدش فقط یادمه دخترا تا صبح بیدار بودیم ازاسترس بیچاره پسراهم بیخواب شدن
ساعت شش صب با سرعت نور رفتیم سمت خوابگاه دقیقا یه ربع به هفت من رسیدم خوابگاه ده دقیقه بعدش خانوادم رسیدن