متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار هدی حدادی

  • نویسنده موضوع Kim.Zahra
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 303
  • کاربران تگ شده هیچ

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #1
اسفند

هنوز
خون پرتقال
از پنجه‌هایت می‌چکد
زمستان تمام می‌شود
هنوز
بغلت
مثل پتو
مرا پیله می‌کند
بهار که بیاید
پروانه‌ات می‌شوم.
 
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #2
باران بارید
از نیمه های آبان گذشته ایم
اناری را مک مک زنان نوبر کرده ایم
بچه های دیگران را تا مدرسه بدرقه کرده ایم
برایشان غصه خورده ایم
به درختان طلایی دماوند گفته ایم زیبا
برای درختان قهوه ای تهران اسمی نگذاشته ایم
باد را شنیده ایم
پیچیده در لولاها و درزها
در کهنه گی خانه ی تازه مان
به کج شدگی آفتاب بر گلدان هایمان نگاه کرده ایم
با ساقه های گشنیز به سمتش رفته ایم
با بوی عود رقصیده ایم
با شلغم ها و چغندرها دوست شده ایم
به بلبل های خرما در باران فکر کرده ایم
به آنها بعد از باران فکرکرده ایم
به آنها در آبان فکر کرده ایم
به آنها در آواز اناری که مک مک کرده ایم
فکر کرده ایم
باران بارید
شدید وسخت
وپاییز
آنچنان که باید
حیاط را شست
 
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #3
این بار
تابستان بود و گندمزار
نه گندمزاری که مردی داس به دست از گلوگاهش می گذرد
گندمزاری نزدیک
و زنی نزدیک تر
بی داس و بی تبر
این بار
تابستان بود و انگورزار
نه انگور زاری که پیراهن از تن می درد وتا غروب می دود
انگورزاری کوچک
و زنی کوچک تر
گس کلام ودهان تَر
این بار
تابستان بود وعلفزار
نه علفزاری که هزاران ملخک تُرد را در دلش مخفی کرده است
علفزاری بی راز
و زنی عریان تر
ستاره چین و پرده در
 
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #4
به یک دلیل پزشکی که من نمی دانم
ترانه خوان شده ام، چرت وپرت می خوانم
ترانه توی مغازه نشسته و یک روز
حراج می خورد و ورشکست می مانم
میان متروی تهران، صِدام می پیچد
کمی که می گذرد یک قطار می رانم
کمی که می گذرد توی جنگلی هستم
گراز و گرگ و گوزنم و بعد، بارانم
کمی که می گذرد کوزه می شوم در خاک
کمی که می گذرد راهبی هراسانم
سهام می خرم و می روم فضا، آنوقت
به کرم چاله می افتم، نماز می خوانم
و بعد، کاشی حوضم و بعد، اخبارم
وبعد، شب شده و یک سگِ نگهبانم
و بعد، قصه ی تلخی به اسم تاریخم
و بعد، گربه ی خوابی به اسم ایرانم!
 
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #5
کلاغی که از صبح

بر دیوار رو به رو نشسته

و پنجره ات را می پاید

فریادی است که امروز نکشیده ای

استکانی که می لغزد از دستت

به زمین می افتد

و نمی شکند

فریادی است که امروز نکشیده ای

تلفنی که روی فکس می رود

اسمی که از یادت رفته است

کلمه ای است که فریاد نکشیده ای

دستگیره ای که پیراهن تو را می گیرد و می کشد

می کشد

می کشد

گدایی که زنگ خانه ات را می زند

و کفش می خواهد... بی شرف ازتو کفش می خواهد!

فریادی است که دیروز هم نکشیده ای

مردی که از سه تارش هیچ صدایی در نمی آید

زنی که در پاگرد پله ها ایستاده و کنار نمی رود

گربه ای که دمش را شهرداربریده است

بریده است

بریده است

این همان فریادی است که صدها بار نکشیده ای

فریاد هایت را نکشیده ای

وزیپ هایت

در میانه ی راه گیر می کنند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #6
در زادگاهم

درختان گردو بار داده اند

درختان آلو بارداده اند

زنان و میشان بارداده اند

ابران وبادان بار داده اند

در زادگاهم

کسی به گورستان رفته است

کسی از بیابان بازگشته است

هنوز منم

نشسته در انتظار

نه رفته ؛ نه باز گشته

آواز نخوانده

بار نداده ام
 
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #7
شن ها

دانه دانه دانه

با انگشتان پایم

بوسه بازی می کنند

من در روزگاری چنین

عاشق زنی بوده ام

تیره موی، تیره رو،

با اندامی درشت

و سرنوشتی سیاه

پای پنجره ای چنین

م**س.ت،چون دویدن پرنده ای یک پا

عاشق،چون چرق چرق شاه بلوط های بو داده

شاد، چون زنگوله های آویزان از خرت و پرت فروشی دریا

بارها به تماشای خواب هایش نشسته بودم

در روزگاری چنین

شن ها

دانه دانه دانه

می فشردند

بر انگشتان پایم

حقیقت زبر خویش را

نرفته تا هیچ کجا

بازنگشته از هیچ کجا
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #8
آفتاب

به من جعفری می دهد

گل آفتاب گردان

و تربچه های صورتی با برگ های زبر و چین دار

آفتاب

به من روزهای طولانی می دهد

ساعت های کم رفت و آمد

و پنجره های همیشه باز

آفتاب

به من فرصت کافی می دهد

یک گوشه برای لمیدن

و یک بادبزن

به بزرگی بال یک فصل

آفتاب

تربچه هایت رابردار

گل هایت را و روزهای کش آمده ات را

مورچه ها و پنجره هایت را

و سایه های تیز و کفتر های بی خیالت را

بردار

همه را بردار و برو

من زمستان خودم را می خواهم

زمستان همیشه تاریکم را

زمستان تند و هوسناکم را
 
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #9
صبحانه ی صورتی

صبحانه ی هندوانه

در صندلی صبحی دور

کمی سرما

بیشترآفتاب

سوپرانوی قاشق ها و ایوان ها

همهمه ی سرفه چه ها و سلام ها

قژاقژ چهارپایه ها و چنگال ها

و یک نفر

هنوز

ایستاده در دیشب

در بخار چای غلیظ

انگشت گزان

پا لرزان

پریشان
 
امضا : Kim.Zahra

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #10
گفتند برف می آید نیامد

از خانه تا ایستگاه

مسیر چندگانه ای هست

برف نیاید، همه ی راه ها مثل همند

طولانی، پیچاپیچ، رنگ و رو رفته

مرد فیلم فروش همیشه ماسک میزند

سخت نفس می کشد

سخت توضیح می دهد

سخت کاسبی می کند

من آسان حرف میزنم

آسان خواب می مانم

آسان رفت و آمد می کنم

سخت می خندم.
 
امضا : Kim.Zahra

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا