فال شب یلدا

نقد همراه نقد همراه رمان سفر به لبه‌ی جهان | Kiyara Sharifi/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 526
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,452
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «سفر به لبه‌ی جهان» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

YASAMAN.RAZIYAN

مدیر بازنشسته
سطح
22
 
ارسالی‌ها
3,294
پسندها
13,427
امتیازها
45,473
مدال‌ها
26
  • #2
نقد همراه(رمان سفر به لبه‌ی جهان)

#4


افسر، قفل دستبند را گشود که مچ دستانش از بند آن دستبند فلزی سرد رها شدند.

افسر جوان، طوری که انگار یک موجود ناشناخته‌ی ماورایی مقابلش ایستاده، او را نگریست و سپس آه جانسوزی کشید و رفت.

هر دو از اوضاع آشفته‌ی کنونی، به شدت کلافه بودند.

پیش از این‌ها، دوبار دیگر هم او را به جرم سرقت از بانک، گرفته بودند و بعد از ساعاتی که مدارک کافی برای اثبات گناهکار بودنش نیافته بودند، او را آزاد کردند؛ درست مانند امروز!

نمی‌توانست بفهمد چه شباهتی بین او و مجرم حقیقی بود که هربار او را اسیر بازداشتگاهای سرد و منفور این شهر می‌کرد!

هرچه که بود، پلیس‌ها را به شدت کلافه و سردرگم کرده بود؛ طوری شده بود که چندی از افسران، از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YASAMAN.RAZIYAN

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,975
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • #3
ممنون بابت نقد خسته نباشید :402:
طبق نکاتی که گفته شد ویرایش میزنم
 
امضا : KiyaraSh

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #4
به نام خدا
نقد همراه رمان سفر به لبه جهان


#۱۵
بازپرس اما غافل از افکاری که لیزا در سر می‌پروراند، به گره‌ی کور ابروانش (در اینجا می‌توان توصیفات بیشتری از گره ‌ی کور ابروانش آورد مانند گره‌ی کور ابروان نازک و... لیزا) خیره ماند و تای ابرویی (در اینجا هم می‌توان توصیفات بیشتری آورد مانند: اینکه تای ابرویی از ابروهای هشتی و پرپشت خود را) بالا انداخت و با طعنه گفت:
- چرا بهت بر می‌خوره! ناراحتی که حالا دیگه دستت به اون همه پولی که بالا کشیدی نمی‌رسه؟
لیزا گمان کرد باز هم سر ماجرای سرقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,975
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • #5
به نام خدا
نقد همراه رمان سفر به لبه جهان


#۱۵
بازپرس اما غافل از افکاری که لیزا در سر می‌پروراند، به گره‌ی کور ابروانش (در اینجا می‌توان توصیفات بیشتری از گره ‌ی کور ابروانش آورد مانند گره‌ی کور ابروان نازک و... لیزا) خیره ماند و تای ابرویی (در اینجا هم می‌توان توصیفات بیشتری آورد مانند: اینکه تای ابرویی از ابروهای هشتی و پرپشت خود را) بالا انداخت و با طعنه گفت:
- چرا بهت بر می‌خوره! ناراحتی که حالا دیگه دستت به اون همه پولی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,975
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • #6
(در این‌جا مشکلی وجود دارد که بهتر است حل بشود... در قبل‌تر گفته شد که لیزا می‌خواست قضیه دختر مشکی‌پوش که دیده بود را به بازپرس بگوید اما به دلایلی نگفت اما بعدا با دیدن فیلم دختر مشکی‌پوش بعد از مدت زیادی متوجه شد که آن دختر مشکی‌پدش همان دختر مشکی‌پوشی است که با او برخورد کرده)
من یادم نمیاد که در طول رمان به چنین چیزی اشاره کرده باشم
میشه لطفا بگید قبل از این پارت کدوم قسمت و در کدوم پارت حرفی از دونستن لیزا درباره‌ی دختر مشکی پوش زدم که اصلاح کنم؟
 
امضا : KiyaraSh

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #7
من یادم نمیاد که در طول رمان به چنین چیزی اشاره کرده باشم
میشه لطفا بگید قبل از این پارت کدوم قسمت و در کدوم پارت حرفی از دونستن لیزا درباره‌ی دختر مشکی پوش زدم که اصلاح کنم؟
- سلام لیزا.
با اینکه نامش را ندیده بود، اما از صدایش او را شناخت. توماس بود؛ رفیق قدیم و جدیدش.
خواست جواب سلامش را بدهد که دختر تیز و چاپکی که سرتاپا مشکی پوشیده بود، با تنه‌ی محکمی از کنارش گذشت. در همین حین لیزا احساس سوزش عمیقی در کف دستِ چپش کرد؛ اما قبل از اینکه فرصت کند به سوزش دستش بی‌اندیشد، با تنه‌ای که دختر به او زده بود، تعادلش را از دست داد و پایش لبه‌ی پله برقی قرار گرفت و جیغ خفیفی کشید؛


[ATTACH...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,975
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • #8
- سلام لیزا.
با اینکه نامش را ندیده بود، اما از صدایش او را شناخت. توماس بود؛ رفیق قدیم و جدیدش.
خواست جواب سلامش را بدهد که دختر تیز و چاپکی که سرتاپا مشکی پوشیده بود، با تنه‌ی محکمی از کنارش گذشت. در همین حین لیزا احساس سوزش عمیقی در کف دستِ چپش کرد؛ اما قبل از اینکه فرصت کند به سوزش دستش بی‌اندیشد، با تنه‌ای که دختر به او زده بود، تعادلش را از دست داد و پایش لبه‌ی پله برقی قرار گرفت و جیغ خفیفی کشید؛


مشاهده فایل‌پیوست 397681

من دقیقاً براساس متن رمانتون این حرف رو زدم...
اگر متن‌های بالا (هم متن کپی شده و هم اسکرین‌شات رو قرار دادم...پست ششم رمان) رو مجدداً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #9
بله لیزا دختر مشکی پوش رو دید اما اون ملاقات اونقدر یه دفعه‌ای و گنگ بود که تا قبل از تماشای فیلم های ضبط شده از دوربین مداربسته به خاطر نیاورده بود
و شما توی نقد اشاره کردین که من در رمان ذکر کردم لیزا می‌خواست این مسئله رو با بازپرس در میون بذاره و درحالی که اینطور نبوده و گمون کنم منظورتون از بازپرس، توماس بود که بعد به دلایلی پشیمون شد از گفتنش. درسته؟
من در قبل‌تر کامل شرح ندادم ولی منظورم اگر بخوام به صورت کامل بگم این هست:
لیزا، دختر را دید و مطمئناً این‌که یک دختر مشکی‌پوش با کلاه‌کپ و موهای حنایی در حال دویدن از پله‌برقی بگذرد و بعد هم افسران پلیس دنبالش بیافتند، و همچنین اینکه موقع گذشتن اون دختر از کنارلیزا دستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] KiyaraSh

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,975
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • #10
من در قبل‌تر کامل شرح ندادم ولی منظورم اگر بخوام به صورت کامل بگم این هست:
لیزا، دختر را دید و مطمئناً این‌که یک دختر مشکی‌پوش با کلاه‌کپ و موهای حنایی در حال دویدن از پله‌برقی بگذرد و بعد هم افسران پلیس دنبالش بیافتند، و همچنین اینکه موقع گذشتن اون دختر از کنارلیزا دستش آن‌طور شد چیز عادی نیست که اگر آدمی مثل لیزا چنان برخوری با اون داشته باشه به راحتی ماجرا رو از یاد ببره
همچنین وقتی لیزا به این فکر می‌کرد که "اگر قضایا را به بازپرس بگوید" مطمئناً قضایایی که می‌خواست به بازپرس بگوید دومورد می‌توانستند باشند:
۱- این‌که قبل این‌دفعه چندین و چند دفعه او را به جرم سرقت بانک بازداشت کرده‌اند اما معلوم شده بی‌گناه است و آزاد شده است و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh
عقب
بالا