نقد همراه نقد همراه رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 223
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

مدیر بازنشسته نقد + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
601
پسندها
15,433
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «مطرود از جنگ» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

ADLAYD

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
28/5/20
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,934
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • #2
به نام ایزد.

عنوان:‌ مطرود از جنگ
ژانر:‌ اجتماعی،‌ عاشقانه
نویسنده:‌ پروین امیرکافی
ناظر:‌ GhdrMtlgh°m3
منتقد:‌ fateme26



پست #4

لعیا، خواهرم، با آن چادر گل‌گلی که قامت بلندش را بلندتر نشان می‌داد، وارد آشپزخانه شده بود. از روی اُپن سرکی به هال کشید و گفت:
- وقت چایی بردنه! عجله کن!
چای‌ها را درون فنجان‌های سفید_طلایی ریخته و سینی را مقابل لعیا، روی میز گذاشتم. بدون حرف آشپزخانه را ترک کردم و به صدای زدن‌های آرام؛ ولی عصبی لعیا توجه‌ای نکردم.
با این‌که این شازده‌ی سوار بر اسب سفید پدرم، رو به آشپزخانه نشسته بود، با رفت ‌و آمدها کاری نداشت و زیادی بی‌تفاوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ADLAYD

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,910
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
سطح
11
 
  • #3
نقد همراه رمان مطرود از جنگ

#11
به تالار رسیده و با آن لباس عروس ساده که قسمت دامنش کمی نگین کار شده بود و قامت متوسطم را دربر گرفته بود، در کنار محمد به راه افتادم. (بهتر است ظاهر محمد را نیز توصیف کنید. برای مثال رنگ کت و شلوار و کراوات و یا حالت موهایش)
با این‌که کفش‌هایم پاشنه‌ی پنج سانتی داشتند، باز هم در کنار محمد کوتاه به‌نظر می‌رسیدم. سعی داشتم سریع‌تر حیاط را بگذرانم و وارد تالار شوم. نگاه و شادی مادرم که جلوی من افتاده بود، آزارم می‌داد. (قبل از پاراگراف بعدی می‌توانید بنویسید "شانه به شانه‌ی محمد وارد تالار شدم" یا به عبارتی ورودشون را به تالار اعلام کنید و یه توصیف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh

پروین امیرکافی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
7/8/17
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,519
امتیازها
10,013
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • #4
به نام ایزد.

عنوان:‌ مطرود از جنگ
ژانر:‌ اجتماعی،‌ عاشقانه
نویسنده:‌ پروین امیرکافی
ناظر:‌ GhdrMtlgh°m3
منتقد:‌ fateme26



پست #4

لعیا، خواهرم، با آن چادر گل‌گلی که قامت بلندش را بلندتر نشان می‌داد، وارد آشپزخانه شده بود. از روی اُپن سرکی به هال کشید و گفت:
- وقت چایی بردنه! عجله کن!
چای‌ها را درون فنجان‌های سفید_طلایی ریخته و سینی را مقابل لعیا، روی میز گذاشتم. بدون حرف آشپزخانه را ترک کردم و به صدای زدن‌های آرام؛ ولی عصبی لعیا توجه‌ای نکردم.
با این‌که این شازده‌ی سوار بر اسب سفید پدرم، رو به آشپزخانه نشسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : پروین امیرکافی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ADLAYD

پروین امیرکافی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
7/8/17
ارسالی‌ها
206
پسندها
1,519
امتیازها
10,013
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • #5
نقد همراه رمان مطرود از جنگ

#11
به تالار رسیده و با آن لباس عروس ساده که قسمت دامنش کمی نگین کار شده بود و قامت متوسطم را دربر گرفته بود، در کنار محمد به راه افتادم. (بهتر است ظاهر محمد را نیز توصیف کنید. برای مثال رنگ کت و شلوار و کراوات و یا حالت موهایش)
با این‌که کفش‌هایم پاشنه‌ی پنج سانتی داشتند، باز هم در کنار محمد کوتاه به‌نظر می‌رسیدم. سعی داشتم سریع‌تر حیاط را بگذرانم و وارد تالار شوم. نگاه و شادی مادرم که جلوی من افتاده بود، آزارم می‌داد. (قبل از پاراگراف بعدی می‌توانید بنویسید "شانه به شانه‌ی محمد وارد تالار شدم" یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : پروین امیرکافی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] KiyaraSh

موضوعات مشابه

عقب
بالا