گفتمان‌آزاد گفتمان آزاد رمان افسون چپ دست | محیا دشتی کاربر انجمن یک رمان

[~Deku]

نام رمان: افسون چپ دست
نام نویسنده: محیا دشتی
ژانر رمان: #فانتزی
خلاصه: قبل از شروع این ماجرا، بذارید یه داستان براتون تعریف کنم، که البته در آینده بیشتر درموردش می‌فهمید. سال‌ها قبل، جادوگر بزرگی وجود داشت؛ اما اون با بقیه متفاوت بود. اون یه جادوگر چپ دست بود. تقریبا از صفر شروع کرد؛ درواقع، اون یه یتیم بی هویت بود. نوادگان اون جادوگر، چپ دست بودن، و به این نژاد «چپ دست» لقب داده شد، که تبدیل به نام خانوادگی‌شون شد که چه دختر و چه پسر، نسل به نسل به ارث می‌رسید. داستان ما، همینطوری شروع می‌شه؛ از اتفاقات و اسراری که در گذشته نهفته...

 

[الهه یخی]

سلام محیاجان خسته نباشی
یه سوالی ذهنمو مشغول کرده اونم اینه ک ارمین چرا فکر می‌کنه جادو نداره؟ قراره بگی یا قبلا اشاره کردی و من متوجهش نشدم؟

 

[~Deku]

سلام محیاجان خسته نباشی
یه سوالی ذهنمو مشغول کرده اونم اینه ک ارمین چرا فکر می‌کنه جادو نداره؟ قراره بگی یا قبلا اشاره کردی و من متوجهش نشدم؟

سلام خیلی ممنون
بله اشاره کرده بودم... توی چند پارت داییشون رایموند درمورد توانایی های چپ دستی توضیح داده بود که بهش میگفتن غریزه چپ دستی. اما آرمین تاحالا هیچ علامتی ازش ندیده بود. برای همین هم برای مثال سارا شمشیرزنیش از آرمین بهتره چون غریزه چپ دستیش فعال شده ولی به دلایلی نا معلوم مال آرمین مهر و موم شده بود...

 

[الهه یخی]

سلام خیلی ممنون
بله اشاره کرده بودم... توی چند پارت داییشون رایموند درمورد توانایی های چپ دستی توضیح داده بود که بهش میگفتن غریزه چپ دستی. اما آرمین تاحالا هیچ علامتی ازش ندیده بود. برای همین هم برای مثال سارا شمشیرزنیش از آرمین بهتره چون غریزه چپ دستیش فعال شده ولی به دلایلی نا معلوم مال آرمین مهر و موم شده بود...

آهان اره اینارو خوندم.
پس یجور دوگانگی احساس می‌کنه

 

[~Deku]

منظور از دوگانگی رو نفهمیدم...
ولی با اینکه خیلی نا امید بود ته دلش یه حسی بهش میگفت که ممکنه جادوگر باشه

 

[الهه یخی]

منظور از دوگانگی رو نفهمیدم...
ولی با اینکه خیلی نا امید بود ته دلش یه حسی بهش میگفت که ممکنه جادوگر باشه

منظورم همین بود که به خودش شک داشت جادوگره یا ن

 

[الهه یخی]

سلام محیا جان خسته نباشی.
پستات رو دوست داشتم؛ امیدوارم هر چه زودتر داستان اصلی رو بشه و از کنجکاوی خلاص بشم. خیلی دوست دارم بدونم چی باعث شد دقیقا چپ دست‌ها توی یه روستا مخفی بشن. فقط واسه اینکه بچه‌هاشون جادوگر نشن یا این‌که...
بعد این‌که حس کردم رمانت یه جاهایی افعال ماضی و مضارع می‌گرفت. یه نگاهی بهش بنداز عزیزم.
موفق باشـــی، منتظر پست جدیدم

 

[~Deku]

سلام محیا جان خسته نباشی.
پستات رو دوست داشتم؛ امیدوارم هر چه زودتر داستان اصلی رو بشه و از کنجکاوی خلاص بشم. خیلی دوست دارم بدونم چی باعث شد دقیقا چپ دست‌ها توی یه روستا مخفی بشن. فقط واسه اینکه بچه‌هاشون جادوگر نشن یا این‌که...
بعد این‌که حس کردم رمانت یه جاهایی افعال ماضی و مضارع می‌گرفت. یه نگاهی بهش بنداز عزیزم.
موفق باشـــی، منتظر پست جدیدم

سلام
دلیلش رو تو پارت فک کنم یازده رایمونرد توضیح داده بود که مردم دیگه به جادوی قدرتمند چپ دستا حسادت میکردن. در نتیجه هم توی دهکده زندگیشونو بدون جادو ادامه دادن...
و منظورتون از افعال ماضی و مضارع نفهمیدم یکم ساده تر بگین لطفا ^_^

 

[~Deku]

تا به اینجا نزدیک به یک سوم رمان پیش رفته و قرار نیست اونقدرا طولانی بشه
من هم نویسنده ای نیستم که همه چیو برای آخر رمان نگهدارم و میخوام آروم آروم به خواننده اطلاعات بدم تا از رمان زده نشه، وگرنه میشه مثل زردآلوی تلخی که به امید هسته آخرش خورده میشه...
ولی برای اینکه داستان از جذابیت نیفته حقایقی هستن که باید اخرا مشخص بشن، اونا هم طبیعتا برای وقتی هستن که با قاتلا روبرو بشن...

 

[~Deku]

فعلا داستان خیلی معمولی داره پیش میره ولی وقتی به آکادمی برن تازه جالب میشه. قراره شخصیت های جدید و متنوعی وارد داستان بشن و به داستان جذابیت بدن.
پارت های آینده لحظه به لحظشون طلاییه و قراره اطلاعات زیادی بده...