سلام گلم، حالت خوبه؟
چون تو رمان منو میخونی، منم تصمیم گرفتم رمان تو رو بخونم و نظرم رو بگم
خب من چندتا از پستهای نفرین چپ دست رو خوندم. بنظرِ من بیشترِ پرشهای زمانی رو حذف کن، تا پست ۱۵ شاید بیشتر از ۷ یا ۸ بار فلش بک زده بودی و این خواننده رو گیج میکنه که الان دقیقا تو کدوم زمانیم؟!
خیلی زود بین آرمین و سارا زاویه دید رو عوض میکنی این باعث میشه نتونیم با شخصیتهات ارتباط برقرار کنیم و در نتیجه منتقدها بهت میگن توی شخصیت پردازی ضعف داری!
کلا به نظر من نقطه ضعف رمانت همین سیر تندش بود. مثلا مُردن مادرشون خیلی سریع اتفاق افتاد طوری که حس خاصی رو به آدم منتقل نمیکرد! بهتر بود چند پست درمورد مادرشون یا...
فکر میکردم پستای قبل رو ویرایش زدی، البته نگاهشون نکردم با توجه به پستهای جدید گفتم.من کی ویرایش کردم؟؟؟
من موقع نوشتن اصلا به این چیزا فک نمیکنم =(سلام محیا جون خسته نباشی، امیدوارم رمانت روز به روز پیشرفت کنه.
یه چندتا نکته تو رمان به چشمم خورد گفتم بهت بگم البته امیدوارم ناراحت نشی :)
اول اینکه خیلی داری گذشته رو روایت میکنی. یعنی تو هر پست یه چیزی از گذشته رو بیان میکنی و این برای من شاید خسته کننده باشه. از حال الانش، احساساتش، اینکه چیکار میکنه یا قصد داره چیکار کنه تعریف کن. اصلا ردپای گذشته تو هر پست مشخصه، مخصوصا که اولای رمان تندتند فلش بک زدی، برای همین خسته کننده شده. شاید بهتر باشه کل فلشبک رو یه جا جمع کنی بنویسی تا خواننده هم گیج نشه
اره خوبه، میتونی با رفتار هر شخصیت نشون بدی که چطور فردیهمن موقع نوشتن اصلا به این چیزا فک نمیکنم =(
ولی این فصلو همون جوری که شروعش کردم تموم کردم، اول خاطرات آرمین حالا هم سارا.
مسئله اینجاست که دایره اجتماعیشون زیاد گسترده نیست. آرمین که کلا تو گذشته زندگی میکرد، ولی سارا اجتماعیه. سعی کردم اینو با رابطش با کایدن یا کارلا نشون بدم.
خوبه عزیزم، خیلی عالی میشه. اما بهتر میشد قبل نقد هم یه ویرایش میزدی تا اشکالات اصلیت معلوم میشد...قضیه فلش بکا و ... رو قراره درست کنم ویرایشاتو گذاشتم برای بعد از نقد و موقع ویرایش هم افعالو درست میکنم حتما ^~^
امیدوارم پستای بعد جبرانش کنم ^^
یه ویرایش کوتاهی زده بودم قبلا چندتا فلش بکو کنار هم ردیف کردماره خوبه، میتونی با رفتار هر شخصیت نشون بدی که چطور فردیه
خوبه عزیزم، خیلی عالی میشه. اما بهتر میشد قبل نقد هم یه ویرایش میزدی تا اشکالات اصلیت معلوم میشد
حتما! \^-^میدونم جانا، اولینها سخت؛ ولی شیرین و دلنشین میشن. مهم اینه ک اشکالات رو بدونی و رفعشون کنی
سلام عزیزم خسته نباشی❤
من امروز یه نگاه گذرا به رمانت رو داشتم و دلم خواست بخونمش . خلاصهی داستان نظرمو جلب کرد و دوسش داشتم . چون معلوم بود با ایدهی جذابی سروکار داریم و قراره داستان پرهیجان و جذابی پیش رو داشته باشیم. درکل قلم شیوا و روانی داشتی ولی چند جا پرش زمانی ناگهانی داشتی . ای کاش صحنهی مرگ مادر آرمین و سارا رو یکم بیشتر توصیف میکردی تا احساسات خواننده رو با خودش درگیر کنه و بیشتر سارا و آرمین رو درککنیم . سعی کن زاویهی دیدت روال نسبتا پایداری داشته باشه . با تغییر زاویهی دید مشکلی ندارم و صد البته توی بعضی مواقع لازمه که زاویهی دید تغییر کنه اما اگه این تغییر تند تند انجام بگیره باعث میشه خواننده دچار یه سردرگمی...