دنباله دار اگه بتونی داستان زندگیتو خودت بنویسی، آخرش رو چجوری تموم میکنی؟

[Zayn_drmk]

زود تر از عزیزانم بمیرم^~^

 

[noor7371]

یک درام عاشقانه در آغوش مادرم در حالی که میگه ازت راضیم خدا ازت راضی باشه..

 

[kimiya khorami]

تموم شد بیدار شدی همش کابوس بود

 

[Maedeh.z]

خانواده پدریم رو تا میخوردن میزدم و در نهایت چشم از این دنیا میبندم

 

[^ ^]

پایان داستانم:
وی در سن ۲۱۰ سالگی در حالی که روی نیمکت چوبی کنار فواره‌های آب نشسته، عصا به دست در حالی که در دست دیگرش بستنی گرفته سمت فواره‌های آب می‌رود تا از نزدیک فواره‌ها را نظاره کند. ناگهان پایش به پای دیگرش گیر می‌کند، زمین می افتد، سرش به زمین برخورد می کند و در نهایت بخاطر هول شدن و پریدن تکه‌ای بستنی در گلو، تا مرز خفگی پیش می رود و در بیمارستان از خفگی نجات پیدا می کند. درست زمانی که دکتر‌ها از نجات کسی که سنش در گینس ثبت شده، خرسند می‌شوند به‌خاطر ضربه‌ای که به سرش برخورد کرده ضربه مغزی شده و دار فانی را وداع می‌گوید.
اوه چه تلخ!

 

[fatemeh_keshavarzi]

خوش

 

[فلورا.]

اگه بتونین داستان زندگیتون رو خودتون بنویسین، چه پایانی براش در نظر

پایان همه چی مرگه

 

[rahakhalili]

به هدفم رسیدمو شدم همونی که یه روز ارزوشو داشتم

 

[Hopefully]

می‌رفتم کما و بعد از دیدن اون دنیا، برمی‌گشتم بقیه رو آگاه می‌کردم و وقتی خواستم بمیرم، قبلش می‌رم معلم علوم فنونم رو می‌بینم و سر نماز سرم را می‌ذارم روی مهر و می‌میرم.