دوست دارم اخر کتاب زندگیم پر از لبخند و لذت باشه
مثلا درحالی که دارم از مصر و مقبره هاش دیدن میکنم
به فکر موضوع کتاب جدیدم باشم و کمی بعد دنیا به پایان برسه
شاید خودخواهی باشه ولی من نه میتونم ببینم کسی برای مرگم غمگینه و من نمیتونم بغلش کنم
نه میتونم ببینم کسی به خاطر مردنم ناراحت نیست
نه میتونم مرگ خانوادمو اونم قبل مرگ خودم قبول کنم
پس دنیا به پایان برسه
پایانش وقتی باشه...
که به همه آرزوهام رسیده باشم و دیگه نگران نمره ریاضیم نباشم،هدف و آرزوهام خاطره باشن و من تویه روستا تویه شمال رویه یک صندلی گهواره ای وقتی دارم باب اسفنجی و با رفیقم تماشا میکنم تو سن 74 سالگی بمیرم