متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار خورخه لوئیس بورخس

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 169
  • کاربران تگ شده هیچ

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
من که امروز این سطر‌ها را به آواز می خوانم
فردا جسدی معمایی خواهم بود
که در قلمرویی جادویی و بی‌بار ساکن است
بی پیش و پس و کی.
عارفان چنین می‌گویند.
می‌گویم که باور دارم
که من نه سزاوار دوزخم و نه در خورد بهشت
ولی پیش‌بینی نمی‌کنم.


قصه‌ی هر آدم چون شکل‌های آبی پروتئوس* جابه‌جا می‌شود.
سنوشت من چه هزار توی گمراه‌کننده‌ای، چه نور خیره‌کننده‌ای
از شکوه و جلال خواهد شد
هنگامی که پایان این ماجرا مرا با تجرید غریب مرگ بازنمایی کند؟
می‌خواهم فراموشی ناب بلورین آن را بنوشم،
تا برای همیشه باشم، ولی هرگز نبوده باشم.
 
امضا : SAN.SNI
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] paaa

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #2
اکنون که بارانی نرم و ریز در بیرون می‌بارد
سرانجام شامگاه کاملا ناگهانی صاف می‌شود.
در حال باریدن با باریده.
خود باران بی‌گمان چیزی است که در گذشته روی می‌دهد.

هر که باریدن آن را می‌شنود، زمانی را به یاد آورده است که
در آن، پیچش غریب سرنوشت گلی را همراه با سرخی گیج‌کننده‌ی
سرخش به او بازگردانده که نامش «رُز» بود.


این باران که کرکره‌اش را در چارچوب پنجره می‌گستراند
باید در کناره‌های از یاد رفته‌ی شهر هم بدرخشد
که دیگر انگورهای سیاه بر تاک صحن پوشیده‌اش نمی‌رویند
باران شامگاهی، صدا را به گوش من می‌رساند
صدای گرامی پدرم را که اکنون باز می‌آید و هرگز نمرده است.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
پذیرای فرسایش
به قاطعیت شکوهمند خاک،
آهسته می‌کنیم صدایمان را
در عبور از ریشه‌های طویل مقابر،
که تلفیق روح و مرمر در آنها
وعده‌ی شکوه مطلوب مرگ است.
مقبره‌ها زیبایند،
به عریانیِ واژه‌های لاتین و تاریخ حک شده ی مرگ بر آنها،
همراهی مرمر و گُل
و میدانگاه‌هایی چون حیاط‌ها سرد
و دیروزهای بی‌شمار تاریخ
که خاموش و یگانه‌اند امروز.
سهواً به مرگ می‌دانیم آن آسودگی را
و بر این باوریم که «پایان» آرزوی ماست
حال آن که آرزوی ما بی‌اعتنایی است و خواب.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
چه تنهایی بی‌قدری در این طلا
این دیگر ماه هر شب نیست
آن ماهی که «ابوالبشر» برای اول بار دید.

قرن‌ها شب‌زنده‌داری
آن را با اشک‌های باستانی لبریز کرده.

نیک بنگر
که اکنون آینه‌ی توست.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
بار دیگر لب‌هایی به یاد ماندنی، بی‌همتا چون لب‌های تو.
من همین شدت کورمال کننده‌ای هستم که روح باشد.
به خوش‌وقتی نزدیک شده‌ام و در سایه‌ی رنج ایستاده‌ام.
از دریا گذشته‌ام.
سرزمین‌های بسیاری شناخته‌ام؛ یک زن و دو یا سه مرد را دیده‌ام
دختری زیبا و مغرور را دوست داشته‌ام، با آرامشی اسپانیایی.
کناره‌ی شهر را دیده‌ام، پراکندگی بی‌پایانی که خورشید خستگی‌ناپذیر
بارها و بارها در آن فرو می‌رود.
واژه‌های بسیاری پسندیده‌ام.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
پانصد سال پس از هجرت
ایران از فرازِ مناره‌هایش به پایین،
به تاراج نیزه‌داران بیابان‌گرد نگریست
و عطار نیشابوری در گل سرخی خیره ماند.
با کلماتی بی‌صدا -چونان کسی که می‌اندیشد
نه آنکه ذکر می‌گوید-
خطابش داد:
“گردی شکننده‌ات در دستان من
و زمان، ما هر دو را خم می‌کند
بی‌خبر
در این عصر
در این باغِ فراموش.


بر تن ترد‌ات شبنم نشسته
رایحه‌ی اشباعِ عطرت
در مسیری یکنواخت
بر چهره‌ی سالخورده‌ی من می‌نشیند.
اما من تو را بیش از این می شناسم
بیشتر از آن کودکی که تو را
یک نظر
در پرده‌‌های خوابی
یا در این باغ، در پگاهی دیده باشد.
فوران سپیدی خورشید
یا گردافشانی طلای ماه
یا جوشش لکه های سرخ بر لبه‌ی سخت شمشیر پیروزی را شاید سبب تو باشی .
من کور‌ ام و هیچ نمی‌دانم اما
راه‌های دیگری هم هست،
و هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
چشم‌ها از هر سو در شب فرو رفت
و این به خشکسالی می‌ماند پیش از باران.
اینک همه‌ی جاده‌ها نزدیک‌اند،
حتی جاده‌ی اعجاز.
باد، پگاهی گیج و م**س.ت را به همراه می‌آورد.
پگاه، هراس ما از اعمالی است که می‌چرخند بر فراز سرمان.
این شامگاه مقدس را سراسر پیموده‌ام
و بی‌تابی‌اش برایم به جا مانده است
در این خیابان؛ که می‌توانست هر خیابانی باشد.
در اینجا بار دیگر، آرامش گسترده‌ی دشت‌ها در افق
و زمین بی بار، پنهان میان سیم و علف
و دکّانی به درخشش ماه نوی شامگاه پیش.
این گوشه، چون خاطره‌ای آشناست
با آن میدان‌های فراخ و حیاطِ میعادگاهش.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
نبرد خاموش غروب
در حومه‌های دوردست،
جراحتی کهنه از نبردی ابدی در آسمان؛
پگاه‌های نزاری که به سویمان دست می‌کشند
از ژرفنای دوردست فضا
چنان که از ژرفنای زمان،
باغ‌های سیاه باران، ابوالهول یک کتاب
که از گشودنش بیم داشتم
و تصاویرش هنوز می‌چرخند در رؤیاهایم،
سرگشتگی ما و آن چه می‌تابانَد
ماهتاب بر مرمر،
درختانی که سر به فلک می‌سایند استوار
چون خدایانی آرام،
شامگاه دیدار و غروب انتظار،
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
بزرگترین گناهی را که
یک انسان می‌تواند مرتکب شود
مرتکب شده‌ام
خوشبخت نبوده‌ام
بگذار بهمن یخ زده
بیرحم نسیان
مرا در کام خود برد
نابود کند، بی شفقتی
پدر و مادرم مرا برای زیبایی
و بازی شگفت انگیز زندگی به دنیا آوردند
برای زمین، آب، آتش و هوا
من به آنها خ**یا*نت کردم
از این رو که خوشبخت نبودم
و آرزوی نخستین آنها برآورده نشد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا