متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ نویسی | مهشید شکیبائی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MAHSHID SHAKIBAEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 239
  • کاربران تگ شده هیچ

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
- هیچ‌وقت دلم نمی‌خواست اینو بگم، ولی خسته شدم…نمی‌تونم ادامه بدم، جا زدم…!

- یه ذره فکر کن، دلیل جا زدنت چیه؟ این که داری از فرط عصبانیت و گریه اتاق رو با پاهات متر می‌کنی چیه؟ چی باعث شده، دخترِ قوی‌ای که هیچ‌وقت ناامید نمی‌شد الان انقدر مأیوس باشه؟ دلیل اینکه داری گریه می‌کنی چیه؟

- چون هیچی چیزی که می‌خوام نیست! هیچ‌وقت، حتی وقتی ناراحت بودم و دلم می‌خواست جیغ بزنم، احساساتم رو نشون ندادم؛ ظاهرم رو یه آدم قوی که هیچ‌وقت جا نمی‌زنه و خسته نمیشه نشون دادم…! ولی الان کاسه‌ی احساساتم لبریز شده؛ د…دیگه طاقتم سر رسیده! چه می‌دونم خودم رو بی‌خیال نشون دادم!

- به نظرت، می‌تونی دوباره آدم قبلی بشی؟

- نه…هیچ‌وقت! دیگه توان اینکه اون دختر قبلی رو بشم ندارم.

- حتی اگه خودت بخوای؟

-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #2
- خوبی تو؟

-آره… .

- این کاغذ و قلم چیه همیشه دستته؟ این کتابا چیه که عمرتو پاش تلف می‌کنی؟

- این کاغذ قلم و کتابا زندگی منن، من عمرمو پای اینا تلف نمی‌کنم من با اینا زندگی می‌کنم می‌فهمی؟

- چرا؟ هر روز داری الکی می‌نویسی، داری سرتو با چهارتا کتاب گرم می‌کنی!

- من الکی نمی‌نویسم…همین چیزایی که بهشون میگی الکی، زندگی منو می‌سازن. این کتابا از نظر تو چهارتا کتابن، ولی این چهارتا کتاب زندگی رو به من یاد میدن. همینا به زندگیِ کسالت‌بارم امید می‌بخشن! تو این کتاب‌ها رو نخوندی که بهشون میگی چهارتا کتاب!
 
عقب
بالا